rouZGar.com
مقوله‌ها نام‌ها فهرست برگزیده‌ها

برگزیده‌ها

< بازگشت

انقلاب فرانسه و ما کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان کتاب

مارکی دُ ساد - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی چهارم و پایانی کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

دفترِ فرنگ معرفی کتاب

مجله‌ی معرفی فیلم‌ها، رمان‌ها، کتاب‌ها، مقاله‌ها و… منتشر شده در فرانسه

رضا اسپیلی

فاشیسم و بنگاه‌های کلان اقتصادی کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی سوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی دوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی نخست کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

جنبش جلیقه‌زردها در فرانسه ویدیو

ویدئویی نیم‌ساعته‌ در مورد شرایط شکل‌گیری و مطالبات جلیقه‌زردها

رضا اسپیلی

این دنیای درهم برهم و دیوانه مقاله

ادواردو گالئانو - برگردان: رضا اسپیلی

مطالعه‌ی دست‌آوردهای هنری‌ی انسان بازخواندن حماسه‌ئی پرطبل و پرتپش است: حماسه‌ی آفریده‌ئی که به چند هزاره رازهای ترکیب و تعبیه را تجربه می‌کند تا سرانجام خود به کرسی‌ی آفریننده‌گی بنشیند. راهی که شاید سرمنزل‌های‌اش دم‌به‌دم کوتاه‌تر شده اما سرشار از کوشش و مجاهدت بوده‌است: کوشش و مجاهدتی که از راه‌های بی‌شمار صورت پذیرفته. گاه به حجم و گاهی به صدا، گاهی به حرکت گاهی به نوا، گاه به خط و گاه به رنگ، گاهی به چوب وگاه به سنگ…
شرفِ هنرمند بودن

بایگانی

قدرت بسیار خطرناک ـ «پیش‌گفتار»ها و «بخش یکم: تروریسم و نظریه‌های توطئه»

Perilous Power, "Prefaces" & "Chapter one, Terrorism and Conspiracies"

نوآم چامسکی و جلبیر اشقر Noam Chomsky & Gilbert Achcar
برگردان: رضا اسپیلی Translated by Reza Espili

This is a Persian translation of chapter one of:
Noam CHOMSKY and Gilbert ACHCAR,
Perilous Power, The Middle East and U.S. Foreign Policy
(edited with a preface by Stephen R. Shalom), U.S.A., Paradigm Publishers, 2007

کتاب حاضر ترجمه‌ی فارسی بخش یکم اثر زیر است:

Noam CHOMSKY and Gilbert ACHCAR,
Perilous Power, The Middle East and U.S. Foreign Policy
(edited with a preface by Stephen R. Shalom), U.S.A., Paradigm Publishers, 2007

کتابی که پیش روی شماست، نسخه‌ی کامل و بدون هیچ گونه حذف و اضافه‌ از کتاب قدرت بسیار خطرناک است که پس از نزدیک به ۴ سال معطل شدن در وزارت ارشاد، ما این کتاب را در روزگار به دید همگان می‌رسانیم. به‌این‌ترتیب اثر حاضر بدون هیچ‌گونه دخل و تصرف و کم و زیاد به چاپ می‌رسد (فهرست حذف و افزودن پانویس‌ها به کتاب از طرف اداره‌ی ممیزی به ۱۳ مورد می‌رسید. جالب اینکه حتا با اعمال پاره‌یی از موارد فهرست سانسور باز هم به کتاب مجوز چاپ ندادند!).
گمان نمی‌کنیم که چامسکی و اشقر نیازی به معرفی داشته‌باشند، هرچند در یادداشت استفن شالوم و یادداشت مترجم معرفی مختصری از آن‌ها صورت گرفته‌است.
اثر حاضر را که از جمله آثار مهم و اثرگذار در حوزه‌ی علوم سیاسی معاصر است، نخست به صورت بخش به بخش (بر اساس بخش‌بندی کتاب اصلی) منتشر می‌کنیم و سپس طی چند هفته کل کتاب را به صورت کامل چاپ الکترونیکی خواهیم‌کرد. به‌این‌ترتیب خوانش کتاب و داونلود یا پرینت کردنش برای مخاطبانمان آسان‌تر خواهدبود و ما هم امیدواریم تا تعداد مخاطبان این اثر افزایش پیدا کند. «نمایه»ی کتاب به‌هنگام و به‌همراه انتشار نهاییش ارائه خواهدگردید.

یادداشت مترجم

آنچه در پی می‌آید گفت‌وگویی است جدی و در‌عین‌حال خودمانی درباره‌ی مسایل متعدد و متنوع خاورمیانه که بین دو تن از برجسته‌ترین تحلیلگران مستقل علوم سیاسی معاصر، نوآم چامسکی و جلبیر اشقر، صورت پذیرفته‌است. استفن شالوم از سردبیران نشریه‌ی اینترنتی ZNet خود در مقدمه‌یی که بر این گفت‌و‌گو نگاشته و شما در صفحه‌های آتی آن را خواهیدخواند، به شیرینی و روشنی به معرفی و بررسی جوانب مختلف کتاب حاضر پرداخته‌است و افزودن هر نکته‌یی درباره‌ی اثر حاضر تکراری به نظر‌ می‌رسد. شاید تنها ذکر یکی دو نکته خالی از فایده نباشد: استقلال رای و تحلیل‌های مردم‌گرایانه، ضدامپریالیستی، و ضدلیبرالی نوآم چامسکی بر کسی پوشیده نیست؛ همچنین است در مورد جلبیر اشقر. انتشار آرای این دو تحلیلگر در نشریات متعدد بین‌المللی که گاه دارای خط‌مشی‌هایی سراسر مخالف یکدیگرند گواهی است بر این مدعا. جلبیر اشقر که پیش از این در ایران با تلفظ فرانسوی اسمش، ژیلبر آشکار، معرفی شده زاده‌ی لبنان است و هم‌اکنون در مدرسه‌ی مطالعات افریقایی لندن به تدریس علوم سیاسی مشغول. زاده شدن و پرورش یافتن در لبنان، که از کانون‌های بحران در منطقه است در بررسی‌های سیاسی او از مسایل خاورمیانه به‌خوبی مشهود است. در پژوهش‌های خاورمیانه‌یی او، شناخت مناسبات و خلق‌و‌خوی مردمی و همچنین داشتن اطلاعات دست اول از منطقه و دارا بودن زاویه‌ی دید بومی در کنار آشنایی با نگاه غیربومی خودنمایی ‌می‌کند و این امر تا اندازه‌یی او را از تحلیلگران مستقل و برجسته‌ی دیگر متفاوت نشان می‌دهد.

می‌ماند این‌که کتاب، سیر رویدادها و تحلیل آن‌ها را تا پیش از انتخاب باراک اُباما به ریاست جمهوری ایالات متحد در بر ‌می‌‌گیرد و وقتی که مترجم برای چاپ کتاب در ایران پیش‌گفتاری از اشقر‌ می‌گرفت و باید افزود که این پیش‌گفتار به نکات مهمی اشاره‌ می‌کند، اباما دیگر انتخاب شده‌بود. به‌این‌ترتیب کوشیده شد تا به‌روز بودن تحلیل‌ها را به هنگام چاپ کتاب در ایران حفظ کنیم. امروز گرچه بیش از پنج سال از تاریخ انتشار کتاب به زبان اصلی ‌می‌گذرد و گرچه خاورمیانه تحولات مهمی را از سر گذرانده اما ایالات متحد و «قدرت بسیار خطرناک»ش همچنان تهدیدی دایمی در خاورمیانه به شمار‌ می‌رود و تحلیل‌های این دو پژوهشگر ناظر بر مساله‌ی قدرت است، چیزی که فراتر از حوادث زمانی و مکانی بوده و به گمان ما به خواندنش‌ می‌ارزد.

درباره‌ی پانوشت‌ها هم، تمامی یادداشت‌هایی که بیشتر اسناد و مدارکِ مربوط به تحلیل‌های گفت‌و‌گوکنند‌گان کتاب است در انتهای کتاب و در بخشی جداگانه آمده است. تمام پانوشت‌های متن کتاب از مترجم است.

ر. ا.

پیشگفتار برای چاپ قدرت بسیار خطرناک در ایران
جلبیر اشقر

بی‌تردید مهمترین تغییری که در سیاست جهانی و منطقه‌ی خاورمیانه از زمان آخرین به‌روزرسانی این کتاب رخ داده، انتخاب و معرفی رسمی باراک اباما به عنوان چهل‌وچهارمین رییس‌جمهور ایالات متحد است. این‌که این تغییر، سیاست خاورمیانه‌یی ایالات متحد و شرایط منطقه را به‌طرز کیفی تغییر خواهدداد یا نه نیاز به گذر زمان دارد.

واقعیت این است که باراک اباما در این صد روز زمامداریش درباره‌ی مساله‌ی رابطه‌ی ایالات متحد با آمریکای لاتین نسبت به مساله‌ی رابطه با خاورمیانه جسارت بیشتری از خود نشان داده و این به‌رغم این واقعیت است که او در کارزار انتخاباتیش بر اختلاف نظر با دولت بوش در زمینه‌ی روابط با خاورمیانه به‌ویژه عراق، و نه امریکای جنوبی، تاکید بیش از حد می‌ورزید.

از بیانات انتخاباتی متعدد که بگذریم، حقیقت این است که اباما با پایبندی به اجماعِ دوحزبی در سیاست خارجی و با تاکید بر خاورمیانه وارد کارزار انتخابات شد. نقد او بر دولت بوش محدود به مرزهای این اجماع بود که در گزارش گروه مطالعاتِ عراقِ بیکر همیلتون۱ بازتاب یافته است؛ اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم اباما از «حمله‌یی» که با توصیه‌های گزارش می‌خواند حمایت کرد و اعلام کرد حامی استراتژی خروج نیرو از عراق است که در گزارش پیش‌بینی شده‌است. در این مورد او در مقایسه با آنچه دولت بوش از زمان عملی کردن «حمله» انجام داده حرف چندان تازه‌یی نزده‌است. از این رو، این واقعیتی نمادین و همزمان پراهمیت است که او از رابرت گیتس۲ خواست در راس پنتاگون باقی بماند ـ تکرار ژست دو حزبی بیل کلینتون در دو دور ریاست جمهوریش در مورد وزارت «دفاع» که او هم جمهوری‌خواه دیگری را، ویلیام کوهن۳، در مقام خود تثبیت کرد.

آن‌جا که اباما در اظهارات عمومی با بوش تفاوت اساسی داشت، مساله‌ی رابطه با ایران بود: درحالی‌که دولت بوش هرگز به‌طور واقعی توصیه‌های مذاکره با ایران را که در گزارش بیکر ـ همیلتون بیان شده‌بود، نپذیرفت، اباما آَشکارا ابراز داشت که اگر انتخاب شود به این توصیه‌ها عمل خواهدکرد و درست به همین دلیل از سوی تمام دوستانِ لابی اسراییل مورد حمله قرار گرفت. اما اباما از زمان معرفی رسمیش و هیلاری کلینتون، وزیر خارجه‌اش، هیچ تغییر اساسی در این زمینه نشان نداده‌اند. یک توضیح این امر، این است که آن‌ها نگران‌اند شروع مذاکره با ایران در این مقطع، بر انتخابات پیشِ روی ریاست جمهوری ایران چنان تاثیر بگذارد که با آنچه منافع ایالات متحد می‌پندارند در تضاد باشد. اگر این توصیف درست باشد، پس آن‌ها تا زمان انتخابات در ژوئن ۲۰۰۹ که حدود پنج هفته پس از تاریخ نگارش این سطور خواهد بود، از سیاست «منتظر باش و تماشا کن» استفاده خواهندکرد.

دولت اباما پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران احتمالاً با سیاست هویچ و چماق به سمت باز کردن جدی راهِ ایران پیش خواهد رفت ـ با هویچ بزرگی در دست، در حالی که دولت بوش فقط چماق بزرگی در دست داشت. آن‌ها به انجام توافق با رهبری ایران امید خواهندداشت، توافقی که همکاری ایران در تثبیت اوضاع عراق و خاورمیانه را در بر داشته‌باشد و طی آن هریک منافع دیگری را به رسمیت بشناسد همان‌طور که عملاً هم‌اکنون در عراق می‌شناسند و هر دو طرف از دولت مالکی در بغداد حمایت می‌کنند. این سیاست آشتی‌جویانه را وضعیت هولناکی بر ایالات متحد تحمیل کرده که نتیجه‌ی سیاستِ فاجعه‌بار دولت بوش در خاورمیانه است و این کشور خود را در آن گرفتار می‌بیند. اساساً دولت اباما در زمانی که قدرت مانورش در نتیجه‌ی بحران جهانی اقتصاد هرچه کمتر شده و در عراق با شبه شکست روبه‌رو است قصد دارد دست به واکنشی بزند همانند واکنش دولت نیکسون در مواجهه با شکست ویتنام. آن موقع استراتژی خروج عبارت بود از: «ویتنامی کردن» جنگ، بیرون آوردن همه‌ی نیروها از ویتنام و معامله کردن با مسکو و پکن. استراتژی امروز عبارت است از: «عراقی کردن» جنگ (از راه «حمله» و با پشت‌گرمی مسکوت گذاشتن بخش اعظمِ آنچه به آن می‌گویند «شورش» سنی‌ها به شکل «شوراهای بیداری»)، بیرون آوردن بیشتر نیروها از عراق طبق برنامه (تا سال ۲۰۱۱)، و معامله کردن با تهران. هر دو سیاست در متن بحران شدید اقتصادی جهان رخ نمودند.

به یک معنی سیاست جدید اگر به‌طور کامل به اجرا دربیاید، نسبت به سیاست اعمال شده‌ی تیم نیکسون ـ کیسینجر نیاز به جسارت کمتری دارد: بیرون آوردن نیروها از ویتنام با توجه به جنگ سردِ پیشِ رو نسبت به خروج نیروها از عراق در غیاب هرگونه قدرت چالش برانگیز «هم‌طراز» با ایالات متحد بسی چشمگیرتر بود. صحبت از «چین سرخ»، از هر ژست آشتی‌جویانه‌یی در قبال ایران چشمگیرتر بوده، مهم‌تر آن‌که نمی‌توان انتظار داشت اباما ـ کلینتون به همان حد از گرم کردن روابط با دشمن دیروز بروند که نیکسون ـ کیسینجر در روابط با چین رفتند. یکی از مهم‌ترین تفاوت‌ها این است که تیم نیکسون می‌توانست در « مثلث» روابط با مسکو و پکن در پرتو دشمنی بین دو مرکز «کمونیستی» بازی کند. چنین شرایطی در رابطه با ایران وجود ندارد.

اما تفاوت اصلی بی‌تردید نقش اسراییل است. ایران از نظر دولت صیهونیستی دشمن اصلی در کل منطقه است و مساله‌ی هسته‌یی «خط قرمز»ی است که دولت اسراییل را وادار به کنش نظامی خواهدکرد اگر به این نتیجه برسد که از خط و مرزها تخطی شده‌است. افشاگری نیویورک تایمز در ژانویه‌ی گذشته نشان داد۴ که دولت المرت از دولت بوش خواسته بود برای حمله به تاسیسات هسته‌یی ایران از آسمان عراق چراغ سبز نشان بدهد. دولت المرت می‌خواست از امتیازِ در مصدرِ امور بودنِ این دولت آمریکایی که با بدترین نقشه‌ها و کردارهای دولت اسراییل، بیشترین همکاری‌ها را داشت استفاده کند. اما چراغ سبز به دلایل متعددی مانند ویژگی به‌شدت ریسک‌پذیر و ناقطعی عملیات نظامی و پیامدهای بالقوه‌اش در زمان پدیدار شدن بحران جهانی اقتصاد، نشان داده نشد.

دولت اباما در مقایسه با تیم بوش آشکار است که با افراطی‌های اسراییل کمتر راه می‌آید و تنش‌ها بین دو کشور هرچه بیشتر نمود پیدا می‌کند چراکه حرکات سیاسیشان در جهات متفاوتی است: آنجا که انتخابات آخر ریاست جمهوری ایالات متحد پس از هشت سال زمامداری واپسگراترین دولت در تاریخ این کشور، حرکت به دیگر سو را نشان داد، انتخابات پارلمانی اخیر اسراییل تنها حرکتِ بیشتر به راست را نمایان ساخت، حرکتی که در زمان معرفی رسمی بوش، از فوریه‌ی ۲۰۰۱ با انتخاب آریل شارون آغاز شده‌بود.

این‌ها عناصر اصلی تصویر کنونی خاورمیانه اند: ورود به تحولات دیگر ـ کوشش‌های دوستانِ عربِ واشنگتن برای آشتی دادن حماس و «تشکیلات خودگردانِ» عباس، انتخابات پارلمانی پیشِ رو در لبنان و غیره ـ باعث اطناب این پیش‌گفتار خواهدشد. هرچند سیاست کلی دولت اباما حرکت پراگماتیک و احتیاط‌آمیز درون محدوده‌هایی است که در بالا توضیح داده‌شد.

هفتم مه ۲۰۰۹

پیش‌گفتار
استفن ر. شالوم

پرسش معروفی هست که معمولاً در مصاحبه‌های ورودی کالج‌ها می‌پرسند: اگر قرار باشد با دو شخصیت تاریخی شام بخورید، کدام دو نفر را انتخاب می‌کنید؟ اگر چهره‌های تاریخی را در کل حوزه‌ی دانش بشری در نظر بگیریم، انتخاب‌ها بی‌تردید بسیار متعددند اما اگر آن‌که از او سؤال می‌شود به مطالعه‌ی آثار تحلیل‌گرانِ معاصر در زمینه‌ی خاورمیانه‌ی مدرن علاقه‌مند باشد، گمان نمی‌کنم همنشین‌های دلپذیرتر و مطلع‌تری از نوآم چامسکی و جلبیر اشقر پیدا کند.

من اولین‌بار در سال ۱۹۶۶ که در ام آی تی دانشجو بودم با چامسکی ملاقات کردم. آن‌موقع به‌خاطر انقلابی که در زبان‌شناسی پدید‌ آورده‌بود و تازه هم منتقد سرسخت جنگ امریکا در ویتنام شده‌بود، آوازه‌یی به‌هم رسانده‌بود. در این چهار دهه‌یی که از آن موقع می‌گذرد، تحلیل‌هایش از سیاست خارجی، رسانه‌ها و نقش روشنفکران در جامعه را خوانده و از آن‌ها بسیار آموخته‌ام. اما تعهد فوق‌العاده‌ی او به تغییر اجتماع از فراستِ شگفت‌آور او هم تأثیرگذارتر است. من به‌عنوان یک دانشجو از این‌که می‌دیدم چنین دانشمند برجسته‌یی در تحصن‌ها و راه‌پیمایی‌ها به دانشجوها می‌پیوندد، متأثر می‌شدم. اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰‌ که در فیلیپین در خبرنامه‌ی کوچکی که با حکومت نظامی آنجا مخالف بود کار می‌کردم، هر ساله اولین تمدید اشتراکی که پستچی برای‌مان می‌آورد از نوآم چامسکی بود. از زمانی‌که او را می‌شناسم، این رفتارِ ثابت اوست. او به سازمان‌ها و نشریات سیاسی بی‌شماری مدد رسانده، نامه‌های بی‌شماری را از سراسر جهان پاسخ داده و برای صحبت‌کردن، اندرزدادن و الهام‌بخشیدن به‌ مبارزانِ دنیایی بهتر وقت گذاشته است.

اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ چامسکی به موضوعی بازگشت که از زمان عضویتش در جنبشِ چپ صهیونیستی در جوانی دغدغه‌اش بوده و شروع به‌ نوشتن از خاورمیانه کرد. او و همسرش در اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ در یک کیبوتص زندگی می‌کردند و گرچه سرانجام تصمیم گرفتند از آنجا بیرون بیایند، علاقه‌ی شدید به منطقه و مسایل صلح و عدالت همواره در او مانده است. کتاب او، صلح خاورمیانه؟ تأملاتی پیرامون عدالت و ملیت [۱] در سال ۱۹۷۴، چاپ شد. مطالعه‌ی بعدی او درباره‌ی خاورمیانه به‌دنبال اشغالِ لبنان در سالِ ۱۹۸۲ به دست اسراییل نگاشته‌شد: مثلث سرنوشت: ایالات متحد، اسراییل و فلسطینی‌ها [۲]. خیلی از کتاب‌های دیگر چامسکی، بخش‌ها یا مقاله‌هایی درباره‌ی خاورمیانه دارند ـ چنان‌که هر ملاحظه‌یی درباره‌ی سیاست خارجی ایالات متحد باید اهمیت و بی‌ثباتی این منطقه را در نظر بگیرد ـ اما کتابِ حاضر، نخستین کتاب تازه‌ی او بعد از مثلث سرنوشت است که منحصراً به آن بخش از جهان پرداخته‌است.

جلبیر اشقر در تعهد قوی چامسکی به صلح و عدالت بین‌المللی و علاقه‌ی وافر به ‌درک سیاست خارجی ایالات متحد سهیم بوده‌است. افزون بر آن، اشقر دانشِ ژرفِ درجه اول و عالمانه‌یی از خاورمیانه دارد. او که سال‌ها در لبنان رشد کرده و زیسته از نزدیک در سیاست‌های منطقه درگیر بوده و با محافلِ چپِ دنیای عرب به‌خوبی آشناست. پس از عزیمت به فرانسه۵ همچنان به‌دقت رویدادهای خاورمیانه را پی‌گیری می‌کند چه به‌عنوان استاد دانشگاه، چه به‌عنوان فعالِ ضدجنگ.

من اولین بار در فوریه‌ی ۲۰۰۳ با جلبیر ملاقات کردم، کمی پس از حمله‌ی تحت رهبری ایالات متحد به عراق بود که او در توری که به مناسبت چاپ کتابش ترتیب داده شده‌بود در دانشگاهی که من تدریس می‌کنم، دانشگاه ویلیام پترسون۶ در نیوجرسی، سخنرانی داشت. در چند سال بعدی، تحلیل‌های او از عراق و خاورمیانه را بسیار معتبر و بر اساس تخصص و خوانش دقیق از نشریاتِ عرب‌زبان یافتم. غالباً مقاله‌ها و ترجمه‌هایش را در ZNet، وب‌سایتی ترقی‌خواه که در آن کار می‌کنم، عرضه می‌کنم به این امید که نظرهای بصیر او را به مخاطبان گسترده‌تر انگلیسی‌زبان ارایه دهم [۳]. گرچه ارتباط ما بیشتر از طریق ای‌میل بوده، ما تبدیل به دو دوست شدیم و در اواخر سال ۲۰۰۵ جلبیر و من به‌طور مشترک مقاله‌یی نوشتیم که طرح‌های مختلفِ پیشنهادی برای «خروج» نیروهای امریکایی از عراق را بررسی می‌کرد [۴].

نوشته‌های اشقر که پر است از ارزیابی ملاحظاتِ گسترده‌ترِ روابط بین‌الملل به‌ویژه رابطه‌ی استراتژیک بین ایالات متحد، چین، و روسیه در کتاب جنگ سرد نو [۵] او به تفصیل نمود دارد. او در اثرِ جدال دو توحش: یازده سپتامبر و بی‌نظمی نوین جهانی [۶]، خود را به‌عنوان تحلیل‌گری تیزبین و منتقد سازش‌ناپذیر کوششِ ایالات متحد برای تسلط بر جهان و همچنین بنیادگرایی اسلامی تثبیت کرد. او همواره نسبت به احساساتی که ستیزه‌‌ی اسراییل ـ فلسطین حتا میان محافل ترقی‌خواه برانگیخته درکی حساس از خود نشان داده‌است و این در ویرایش او بر تبادل نامه‌ها بین دو چپ‌گرای یهودی [۷] جلوه‌یی یافته‌است. مقاله‌های بی‌شمار اشقر ـ که برخی از آن‌ها در کتابی به نام پاتیل شرقی: اسلام، افغانستان، فلسطین و عراق در آینه‌ی مارکسیسم [۸] گردآوری شده‌اند ـ تحلیل‌های واقع‌بینانه و پرشور و پندهای عملی به جویند‌گانِ عدالت جهانی ارایه می‌دهد. مقاله‌ی آوریل ۲۰۰۳ او، «نامه به فعالِ کمی افسرده‌ی ضدجنگ» به درستی که دیگر تبدیل به اثری کلاسیک شده است [۹].

کتاب حاضر، از مقاله‌های جدا از هم دو نویسنده که بعد به هم بند زده شده‌باشند تشکیل نشده‌است، بلکه بر مبنای گفت‌وگو بین آن‌هاست ـ گاه موافق، گاه تکمیل‌کننده‌ی تحلیل یکدیگر بر پایه‌ی چشم‌اندازها و اطلاعات شخصیشان و گاه مخالف ـ و واقعاً بیش از جمعِ اجزاء است. در این تبادل نظر، درکی غنی که از تعهد مشترکشان و تخصص و تجربه‌های متعددشان برمی‌آید، نهفته‌است.

چامسکی و اشقر از همان ابتدا تصمیم گرفتند که بهتر است شخص سومی حاضر باشد تا گفت‌وگوهای رخ‌به‌رخشان را تعدیل کند. این پروژه گفت‌وگویی دو طرفه است، شخص سومی باید پرسش‌ها را مطرح کند، نگذارد بحث از مسیر خود خارج شود و مراقب فرایند فنی ضبط باشد تا دو شرکت‌کننده در بحث بتوانند بر تحلیل‌ها و استدلال‌هایشان تمرکز کنند. برای اجرای این نقش از من دعوت شد. تا آنجا که ممکن بود کوشیدم از جریان گفت‌وگو خود را دور نگه دارم و هرجا که لازم شد وارد بحث شوم.

برای اجرای این رویه چند گام برداشتیم: با فهرستی از پرسش‌ها که باید به آن‌ها جواب داده می‌شد آغاز کردیم. هدف این بود که سؤال‌هایی مطرح شود که نشود پاسخ‌هایشان را در دائره‌المعارف‌ها پیدا کرد بلکه سؤال‌ها در پی روشن‌کردنِ عوامل و پویش‌های نهفته در کار باشند. رویدادهای خاورمیانه چنان شتاب دارند که هر کوششی برای توصیف واقع‌بینانه از آنجا به‌زودی کهنه می‌شود اما تحلیل از نیروهای عمده‌ی اثرگذار و شیوه‌ی رویکرد به بحران‌ها، خواننده را قادر خواهدساخت تا جریان‌های گذشته را درک کند و تحولات جاری و آتی را دریابد. به‌هرحال این کتاب قرار بود درباره‌ی خاورمیانه باشد، منطقه‌یی که درک آن، بدون درنظرگرفتن منافع و دخالت‌های قدرت‌های خارجی، به‌ویژه در سال‌های اخیر، ایالات متحد، ممکن نیست. پس کوشیدیم موضوعاتِ گسترده‌یی مربوط به خاورمیانه و سیاست خارجی ایالات متحد و نیز نواحی خاص ستیزه را در آن بگنجانیم. این موضوع‌ها عبارت اند از تروریسم (اینکه چیست، تا چه اندازه تهدیدآفرین است و چه‌گونه باید با آن برخورد شود)، نظریه‌های توطئه (تا چه حد به درک ما از تحولات سیاسی کمک می‌کند)، بنیادگرایی (انگیزه‌ها، و نواحی قدرتش)، دمکراسی (موقعیتش در خاورمیانه و تأثیر جنگ عراق بر آن)، و ریشه‌های سیاست خارجی ایالات متحد در منطقه (به‌ویژه نقش نفت و اهمیت «لابی طرفدار اسراییل»). ستیزه‌های ویژه‌یی که روی آن‌ها تمرکز کرده‌ایم عبارت اند از: افغانستان پس‌از یازده سپتامبر و عراق در تمام ابعادش ـ نقش ایالات متحد، تحولات سیاسی، موقعیت کُردها (در عراق و ترکیه) ـ و منازعات بالقوه در ایران و سوریه. و البته خواستیم که توجه ویژه‌یی به ستیزه‌ی اسراییل ـ فلسطین معطوف کنیم: خاستگاه‌های تاریخیش، پویش‌های کنونی، راه‌حل‌های بالقوه، ماهیت جامعه‌ی اسراییل، نیروهای سیاسی متعدد فلسطینی و موضوع‌های سامی‌ستیزی، اسلام‌هراسی و نژادپرستی ضدعرب.

بعداز نهایی‌شدن پرسش‌ها، سه‌نفری در دفتر نوآم در دانشگاه ام آی تی در کمبریجِ ماساچوست گِرد آمدیم و از ۴ تا ۶ ژانویه‌ی ۲۰۰۶ سه روز به بحث و تبادل نظر پرداختیم. سه روز فشرده با نوآم بودن اصلاً راحت نیست، اگر از برنامه‌ی به‌طرز باورنکردنی شلوغش اطلاع داشته‌باشید ـ مثلاً باید برای مصاحبه‌یی که از قبل با روزنامه‌نگاری خارجی برنامه‌ریزی شده‌بود برنامه‌مان را قطع می‌کردیم. بااین‌حال توانستیم حدود چهارده ساعت مصاحبه ضبط کنیم. جلسه‌های ما گرم و زنده بود، اگر مخالفتی بود نه نوآم و نه جلبیر از دفاع محکم از باورهایشان عقب نمی‌نشستند (بحث‌ها آن‌قدر داغ بود که دو بار یادمان ‌رفت ناهار بخوریم).

چهارده ساعت ضبط را ملیسا جمسون۷ با مهارت پیاده کرد. من از نسخه‌ی پیاده‌شده ویرایش اولیه‌یی تهیه کردم، حشو و زواید را گرفتم، به بعضی بخش‌ها آرایش تازه‌یی دادم و جمله‌ها را روان‌تر کردم. بعد جلبیر و نوآم هریک جداگانه بخش‌های خود را ویراستند. هدف به‌دست‌دادنِ نوشته‌یی کلمه‌به‌کلمه از گفت‌وگوها نبود. ایده این بود که به هریک از این دو اجازه داده‌شود ملاحظات خود را شفاف‌تر کرده یا آن‌ها را بسط دهند. (اگرچه نه به‌حدی که استدلال‌هایی را که دیگری به آن‌ها پاسخ داده، تغییر دهد). می‌دانستیم که اظهارنظرهای شفاهی بدون ذکر منبع نمی‌تواند کلام آخر تلقی شود. پس هرجا لازم شد به منظور استناد، منبع نقل‌قول‌ها را آوردیم و ازآنجاکه معتقدیم نباید از خواننده‌ها انتظار داشت که هر آنچه را مؤلفان می‌گویند بپذیرند، حس کردیم که مهم است برای تمام ادعاهای نامشخص و بحث‌برانگیز، اسنادی به کار بیفزاییم.

در هر کاری از این نوع، مسأله‌ی به‌روزکردنِ مواد همواره رخ می‌نماید. فکر کردیم به‌روزکردنِ گفت‌وگوها در فرایند چاپ غلط‌انداز و سردرگم‌کننده خواهدبود. تردیدی نیست که این پیش‌گفتار را که می‌خوانید، رویدادهای مهمِ تازه‌یی در خاورمیانه رخ داده و خواهدداد. در نتیجه تصمیم گرفتیم که متن اصلی برای ثبتِ دیدگاه‌های چامسکی و اشقر در ژانویه‌ی سال ۲۰۰۶ همین‌طور باقی بماند، اما مؤخره‌یی جداگانه به کتاب افزودیم که شش ماه بعد تدوین شد و هریک از مؤلفان در آن تحولات تازه‌ی مهم را به بحث گذاشتند.

امیدوارم این کتاب که نوآم چامسکی و جلبیر اشقر را دو همنشینِ مناسبِ شما برای صرف شام و بحث درباره‌ی خاورمیانه معرفی می‌کند، غذاهای بیشتری برای اندیشه‌ی شما فراهم آورد.

بخش یکم
تروریسم و نظریه‌های توطئه

تعریف تروریسم

شالوم: به‌نظر شما روش منطقی تعریف تروریسم چیست؟

چامسکی: از سال ۱۹۸۱ دارم درباره‌ی تروریسم مطلب می‌نویسم. همان سالی که کابینه‌ی ریگان به قدرت رسید و به محض به‌قدرت‌رسیدن اعلام کرد که تمرکزش بر جنگ با تروریسم، به‌ویژه تروریسم دولتی بین‌المللی است. رانلد ریگان۸، وزیر امور خارجه‌اش، جرج پ. شولتز۹ و مقامات دیگرِ دولت درباره‌ی «بلای عصر مدرن»، بازگشت به «بربریت در زمانه‌ی ما»، «مصیبت تروریسم» و این‌جور چیزها لفاظی‌های پر طول و تفصیلی کردند.

می‌شد با کمترین آشنایی با تاریخ فهمید که چه‌چیزی در شرف وقوع است. بازگشت به جنگ تروریستی. اعلام به جنگِ تروریستی نمی‌شود مگر آنکه از پیش برنامه‌ریزی شده باشد تا به تروریسم گسترده‌ی بین‌المللی دست بزنند که درواقع همین چیزی است که اتفاق افتاده. و من ـ مثل دوستم اد هرمن [۱] ـ انتظارش را داشتم. ما همزمان و جدا از هم آغاز به نوشتن از تروریسم کردیم. ازآنجاکه این مسأله در متن بیانیه‌ی دولت ریگان درباره‌ی جنگ با تروریسم بود، به نظر می‌رسید که طبیعتاً باید از تعاریف رسمی دولت امریکا استفاده کرد. من تعریف قانونی ایالات متحد را، نظام رسمی قوانین را برگزیدم که بسیار منطقی است و نسخه‌های کوتاه‌شده‌اش در بخشنامه‌های ارتش و جاهای دیگر موجود است، تابه‌حال از این تعریف استفاده کرده‌ام. تعریفِ عرفی عامی است؛ می‌گوید که تروریسم «استفاده‌ی محاسبه‌شده از خشونت یا تهدید به خشونت است برای دست‌یابی به اهدافی که سرشت سیاسی، مذهبی یا ایدئولوژیک دارند… از راه ارعاب، اِعمال زور یا القای هراس» [۲]. تعریف رسمی دولت بریتانیا هم درحال‌حاضر اساساً همین است. اما تعریف دولت ایالات متحد در عمل، به‌ویژه به خاطر دلالت‌های آشکارش نایده گرفته‌شد. اگر از آن استفاده کنیم کمابیش به صورت تحقیرآمیزی به این نتیجه می‌رسیم که دولت ایالات متحد، دولتِ اصلی تروریستی است و دولت ریگان در واقع در گسترش تروریسمِ بین‌الملل دست داشته‌است. پس واضح است که برای اینکه چنین نتیجه‌یی از آن گرفته نشود باید تعریف تغییر می‌کرد و از آن به بعد مشکلات دیگری به وجود آمد.

برای مثال سازمان ملل با فشار دولت ریگان قطعنامه‌هایی درباره‌ی تروریسم تصویب کرد. اولینِ این قطعنامه‌ها در دسامبر ۱۹۸۷، جنایت تروریستی را با شدیدترین عبارات محکوم می‌کرد و تمام دولت‌ها را برای ریشه‌کن‌کردن آن به همکاری فرامی‌خواند ـ یک قطعنامه‌ی طولانی و پرتفصیل. این قطعنامه به‌تصویب رسید اما نه به اتفاق آرا. ۱۵۳ رأی موافق، ۲ رأی مخالف و یک رأی ممتنع به آن داده‌شد. هندوراس ممتنع بود. دو رأی مخالف، دوتای همیشگی بودند ایالات متحد و اسراییل [۳]. در جلسه‌های مجمع‌عمومی، سفرای ایالات متحد و اسراییل علت رأی‌های خود را توضیح دادند و اشاره کردند که بند مشکل‌آفرینی در قطعنامه وجود دارد که می‌گوید: «هیچ بندی در قطعنامه‌ی کنونی نباید به‌هیچ‌وجه حق تعیین سرنوشت، آزادی، و استقلال ملت‌ها را آن‌گونه که در منشور سازمان ملل آمده از مردمی که به‌زور از آن حقوق محروم شده‌اند، سلب کند… به‌ویژه مردمی که در رژیم‌های استعماری و نژادپرست یا تحت اشغال خارجی یا دیگر شکل‌های سلطه‌ی استعماری به سر می‌برند و نباید حق مردم برای نبرد و جست‌وجو و دریافت کمک در جهت به‌دست‌آوردن این حقوق در تطابق با اصول منشور و سازگاری با اعلامیه‌ی حاضر نقض شود» [۴]. روشن است که ایالات متحد و اسراییل نمی‌توانستند آن را بپذیرند. عبارت «رژیم‌های استعماری و نژادپرست» به افریقای جنوبی اشاره داشت که هنوز با رژیم آپارتایدش متحد آن‌ها بود. ایالات متحد از نظر حقوقی و نه در عمل به تحریم افریقای جنوبی پیوسته بود. بازرگانی با افریقای جنوبی رشد پیدا کرد و روش‌هایی برای نادیده‌گرفتن تحریم اقتصادی به کار گرفته‌شد تا واشنگتن به حمایت از رژیم پرتوریا ادامه دهد ـ اسراییل هم همین‌طور که درواقع این کشور یکی از راه‌های دورزدن تحریم اقتصادی افریقای جنوبی بود؛ و «اشغال خارجی» آشکارا به کرانه‌ی باختری، غزه و بلندی‌های جولان اشاره داشت. پس نه ایالات متحد و نه اسراییل نمی‌توانستند مقاومت در برابر اشغال را بپذیرند ـ حتا مقاومت قانونی که البته شامل حمله‌های تروریستی به شهروندان غیرنظامی نمی‌شود. پس اگرچه این دو کشور این قطعنامه را در مجمع عمومی وتوی حقوقی نکردند اما به‌طرز مؤثری آن‌را وتو کردند [۵].

و وقتی امریکا چیزی را وتو کند، وتویی مضاعف است: از یک طرف متوقف می‌شود و از طرف دیگر از تاریخ پاک می‌شود. و خُب این عملِ ایالات متحد در گرماگرم جاروجنجال درباره‌ی تروریسم گزارش نشد و از تاریخ پاک شد. همین‌قدر می‌شود آن را در مطالعات دانشگاهی که به نتایج نادرستی می‌انجامد یافت. و این درباره‌ی تعریف‌های رسمی هم درست است؛ به دخمه‌ی حافظه پرتاب می‌شوند. من همچنان از آن‌ها استفاده می‌کنم و آن‌ها هم همچنان تعاریف رسمی هستند. اما از میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۸۰، صنعت دانشگاهی، کنفرانس‌ها و کتاب‌های قطور و میتینگ‌های سازمان ملل و غیره برگزار کرده تا ببیند آیا کسی می‌تواند این «مشکل دردسرساز» تعریف تروریسم را حل کند یا نه. ده‌ها تعریف و تحلیل متفاوت در نشریات حقوقی وجود دارد اما هیچ‌کدام به‌درستی از پسِ این‌کار برنمی‌آید. کاملاً معلوم است چرا، اما هیچ‌کس حرفش را نخواهد زد. باید تعریفی پیدا شود که ترور ما علیه آن‌ها را در بر نداشته‌باشد و ترور آن‌ها علیه ما در آن لحاظ شده‌باشد. و این خیلی مشکل است. کوشش شده تا ترور را به گروهای خرده‌ملی محدود کنند اما چون از دولت‌های تروریست حرف به میان بیاید، این تعریف پاسخگو نیست. بسیار سخت و کمابیش غیرممکن است تعریفی به دست داد که به نتایج درستی بیانجامد، مگر آنکه آن را درست با عبارات مربوط به آن نتایج تعریف کنیم.

تعریف عملی ترور باید از دید سیاست‌گذاران امریکایی این باشد: ترور ترور است در معنای استانداردش اگر آن را بر ما روا دارید اما اگر ما آن را علیه شما به کار ببندیم محبت است، مداخله‌‌ی انسان‌دوستانه است و هدف‌ از آن مهربانی است. این تعریفی است که عملاً به کار می‌رفت. اگر تحصیل‌کرده‌ها صادق بودند، این را می‌گفتند و کل مشکل تعریف برطرف می‌شد. خلاصه آنکه ما دو انتخاب داریم: یا تعاریف رسمی را به کار ببریم، کاری که من می‌کنم یا بگوییم خُب این مشکل حل‌نشدنی است، مشکلی عمیق و… است و مسأله همین‌طور باقی می‌ماند مگر اینکه بتوانیم اهمیت عملیش را تشخیص دهیم.

اشقر: باید به کوشش‌هایی برای افزودن به دامنه‌ی مفهوم اشاره کرد: برای مثال تعریف اتحادیه‌ی اروپا از تروریسم در ژوئن ۲۰۰۲ [۶] که در بر دارنده‌ی این جمله است: «ایجاد ویرانی عمده در قلمرو یک دولت یا در تسهیلات عمومی… یا اماکن عمومی یا مالکیت خصوصی که احتمالاً… باعث آسیب اقتصادی شدید شود» یا حتا «تهدید به ارتکاب» به چنین ویرانی‌یی. این تعریف می‌توانست کنش‌هایی از نوع کنش‌های معترضان به عدالت جهانی یا محیطزیست‌گراها یا دهقان‌های مخالف با رستوران مک‌دانلد یا مزرعه‌ی آزمایش کشاورزی با ارگانیزم‌های تغییر ژنتیک یافته را در بر بگیرد و این‌ها همه از مقوله‌های تروریستی شوند. این گسترشِ جدی و خطرناک تعریف است.

چامسکی: این بخشی از افزایش دامنه‌ی تعریف است و به عبارتی معنی هم دارد. کاری که قرار است انجام شود تعریف تروریسم به‌صورت کنش‌هایی است که ما دوستشان نداریم. کنش‌هایی که ما دوستشان داریم، تروریسم نیستند.

این همان ریاکاری است که در بحث‌های مربوط به تجاوز یا مداخله هم شاهدش هستیم. آیا تعاریف کاملاً سرراستی از تجاوز وجود ندارد؟ رابرت جکسن۱۰ وکیل اصلی پی‌گیری حقوقی جنایات نازی‌ها در دادگاه بین‌المللی نظامی که پس‌از ۱۹۴۵ در نورمبرگ تشکیل شد، تعریف دقیق و روشنی از تجاوز دارد [۷]. و در قطعنامه‌ی مجمع‌عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۴ که بدون رأی مخالف و به اتفاق آرا به تصویب رسید، بر این تعریف دوباره تأکید شد. پس قطعنامه‌ی موثق مجمع‌عمومی وجود دارد که بیش‌وکم همان را می‌گوید[۸]. اما بی‌استفاده است چون طبق این تعریف احتمالاً هر رییس‌جمهور امریکا را می‌توان به جنایتِ جنگی متهم کرد. نه‌تنها اعمالی مانند جنگ ویتنام و عراق تجاوزند بلکه حتا جنگ کنترا در برابر نیکاراگوآ توسط دولت ریگان بر اساس تعریف جکسن و مجمع عمومی نه تروریسم بین‌الملل بلکه تجاوز شناخته می‌شود. بخشی از یکی از موارد تعریفِ تجاوز این است: حمایت از گروه‌های مسلح برای انجام اَعمال خشونت‌آمیز در قلمرو یک دولت، بدون موافقت آن دولت [۹]. درنتیجه طبق این تعریف، جنگ کنترا تجاوز است. کل اعضای دولت ریگان و البته دمکرات‌هایی که از آن‌ها حمایت کردند، جنایتکار جنگی اند. اما نمی‌شود از این تعریف استفاده کرد پس تعریف تجاوز هم به آن سمت می‌رود که خیلی پیچیده و مبهم شود.

اشقر: داریم درباره‌ی تعاریف رسمی تروریسم صحبت می‌کنیم، پس چرا باید بین خودمان توافق کنیم که تعریف تروریسم چه باشد؟ به عقیده‌ی من از نظر افکار عمومی تروریسم عمدتاً عملی است که شهروندان غیرنظامی یا دولت‌های دمکرات را هدف قرار دهد. این دیدگاه، قابل قبول‌ترین دیدگاه از تروریسم است. هدف قرار دادنِ شهروندان غیر نظامی با این قصد که دولت‌ها یا مجامع دیگر را مجبور به عمل‌کردن به روش مشخصی کند. عملیات علیه ارتش اشغالگر را بیشتر مردم تروریسم نمی‌دانند. جالب اینکه حتا در بیانیه‌ی پایانی کنفرانس نیروهای سیاسی عراق که در نوامبر ۲۰۰۵ در قاهره‌ی مصر برگزار شد، تمایزی وجود داشت بین حق مقاومت در برابر اشغال خارجی که مشروع انگاشته می‌شد ـ که گرچه به‌وضوح بیان نشد، به این معنی بود که عملیات علیه‌ نیروهای اشغالگر امریکایی در عراق، مصداقِ حق مقاومت است ـ و تروریسم شنیع که به حمله به مردم عراق محدود شد. این واقعاً طعنه‌آمیز است چون کنفرانسی بود که نمایند‌گانِ دولت عراقِ از قرار متحد با امریکا شامل رییس‌جمهور و نخست‌وزیر در آن حضور داشتند.

فکر می‌کنم تعریفی از تروریسم که کمتر مشکل‌آفرین باشد، تعریفی است که به عملیات علیه شهروندان غیرمسلحِ بی‌گناه اشاره دارد. هدف قراردادن یا گروگان‌گرفتن شهروندان بی‌گناه بی‌تردید تروریسم است حتا در جریان نبرد با اشغالگران خارجی.

چامسکی: به‌این‌ترتیب وارد مشکلِ تعریف می‌شویم چون شلیک‌کردن به کسی در خیابان الزاماً عمل تروریستی نیست. پس باید تهدید یا استفاده از زور در درجه‌ی اول علیه شهروندان و با اهداف ایدئولوژیک، مذهبی، سیاسی یا اهداف دیگر باشد و شاید تأثیرگذاشتن بر دولت (اشقر: یا مجامع) یا مجامع.

اشقر: نه عملیاتی که افراد را به معنای دقیق کلمه هدف قرار دهد، بلکه تلاش برای تحمیل چیزی به مجامع یا یک دولت. (چامسکی: دقیقاً درست است.) فکر می‌کنم این تعریفی بی‌نقص از تروریسم است گرچه جامع نباشد.

چامسکی: و خیلی به تعریف رسمی ایالات متحد نزدیک است گرچه در عمل به‌کار نرود، چون با این تعریف، دولت ایالات متحد، دولت اصلی تروریستی است.

شالوم: این مسأله پیش می‌آید که آیا مقامات دون‌پایه‌ی دولتی را می‌توان شهروندان بی‌گناه دانست؟

چامسکی: درست. ببینید این علم فیزیک نیست، در بحث‌های سیاسی یا اجتماعی هیچ عبارتی تعریف روشنی ندارد.

اشقر: نه. به‌طور جنبی تبدیل به موضوع قانونی می‌شود. به دادگاه‌ها می‌رود. باید موردبه‌مورد درباره‌اش بحث کرد.

چامسکی: حتا در علوم دقیق، تا زمان رشد علوم، تعاریف روشنی وجود نداشت؛ حتا در ریاضیات مثلاً از عبارتی مانند «حد». تعریف‌ها تا همین اواخر وجود نداشتند. آنچه واقعاً لازم است پیداکردن تعریف‌ دقیق نیست بلکه مشخص‌کردن مفهوم است. و این‌یکی به‌راحتی فهمیدنی است، فقط پذیرفتنی نیست. چون اگر با این توصیف موافق باشید به آنجا می‌رسید که کنش‌های قدرتمندانه در تعریف تروریسم می‌گنجد و این مجاز نیست.

اشقر: بعد باید همان تمایزی را که در درس روابط بین‌المللِ ۱۰۱ ۱۱درباره‌ی «بازیگران» به‌دست دادی، به تعریف افزود: تمایز بین بازیگران دولتی، بینادولتی و غیردولتی. همان تمایز و همان مقوله‌ها را می‌توان برای تروریسم به کار برد. تروریسم غیردولتی وجود دارد که این چندساله در اخبار خیلی برجسته شده و با وجود ناتو یا مؤسسه‌های مشابهِ بینادولتی، تروریسم دولتی و بینادولتی وجود دارد و این مؤسسه‌ها دست به عملیاتی می‌زنند که بر اساس تعریفمان از تروریسم، آن‌ها را عملیات تروریستی می‌دانیم. و خود دولت ایالات متحد وقتی خیلی دولت‌ها را متهم به تروریست‌بودن می‌کند، نمی‌تواند این دیدگاه را رد کند که چیزی به‌ نام تروریسم دولتی وجود دارد.

چامسکی: کوشش‌هایی برای محدودکردنِ تروریسم به گروه‌های خرده‌ملی وجود داشته اما برخلافِ سیاست است چون درست همان‌طور که تو گفتی دیگر نمی‌توان دولت‌های خاصی را تروریست دانست. اما به‌ تنگنا می‌افتند ـ چه‌طور خود را از آن فهرست بیرون بکشند؟ (اشقر: درست است).

تهدید تروریستی

شالوم: آیا تهدید تروریستی علیه اروپا یا امریکا وجود دارد یا همه‌اش داستان است؟

چامسکی: نه، خطر خیلی جدی است. در واقع تهدید آگاهانه شدت گرفته‌است. این تهدید از ۱۱ سپتامبر آغاز نشده. اگر در سراسر دهه‌ی ۱۹۹۰ حرکت کنید اول از همه کوشش برای انفجار مرکز تجارت جهانی در سال ۱۹۹۳ بود که اگر برنامه‌اش کمی بهتر بود خیلی به موفقیت نزدیک بود، فکر می‌کنم تو جلبیر در جدال دو توحش [۱۰] این‌را نوشتی ـ که ده‌هاهزار نفر را به کشتن می‌داد. بعد به طرح انفجار تونل‌ها و ساختمانِ سازمانِ ملل، ساختمانِ اف بی آی و غیره می‌رسیم که درست به‌موقع جلویشان گرفته شد. این‌ها اساساً جهادی‌هایی بودند که امریکا در افغانستان آموزششان داده‌بود و رهبرشان روحانی مصری بود که با حمایت سیا وارد خاک امریکا می‌شد. این یک عمل جدی تروریستی بود.

در دهه‌ی ۱۹۹۰ کتاب‌های حقوقی بسیاری وجود داشت که برای مثال انتشارات ام آی تی چاپشان می‌کرد ـ کتاب‌هایی مشابه کتاب‌های آشپزی درباره‌ی تروریسم که می‌گفتند تروریسم خیلی نزدیک است [۱۱]. و البته بعد از یازده سپتامبر تعداد این کتاب‌ها خیلی بیشتر شده‌است. و این تهدید عمده‌ی تروریستی است. رابرت مک نامارا و ویلیام پری۱۲ وزرای دفاع پیشین، از احتمال بیش‌از ۵۰ درصدی انفجار هسته‌یی که در ده سال آینده امریکا را هدف بگیرد حرف می‌زنند. درصد بالایی است و سازمان جاسوسی ایالات متحد اگر روند فعلی ادامه پیدا کند، چنین حمله‌یی را گریزناپذیر می‌داند [۱۲]. و انواع دیگر تروریسم ـ ترور زیستی و انواع دیگرش ـ نیز خیلی محتمل اند. اما این‌ها چندان اولویتی در خط‌مشی‌های دولت ندارند؛ خیلی هم دل‌نگرانشان نیستند چون آنجاها که عملاً تهدید را افزایش می‌دهد، خیلی محتاط عمل می‌کنند. چیز پنهانی نیست، برای دولت چندان اولویتی ندارد. واضح‌ترین مثالش حمله به عراق است. حمله با این انتظار صورت گرفت که احتمالاً تهدید تروریستی را افزایش خواهدداد. این اندرز آژانس‌های جاسوسی خود دولت و دیگران و خیلِ متخصصان ترور بود که می‌گفتند به ‌دلایل کاملاً روشن، افزایش تهدید تروریستی خیلی محتمل است. یک دلیلش این است که ما به این وسیله به دنیا می‌گوییم که می‌رویم هرکس را دلمان بخواهد از پا بیندازیم. پس هر هدف بالقوه، کوشش خواهدکرد از بازدارندگی‌هایی سود بجوید، هیچ‌کس نمی‌خواهد در کارزار، با ایالات متحد روبه‌رو شود. هزینه‌های نظامی امریکا کم‌وبیش به اندازه‌ی کل هزینه‌های نظامی جهان است و سلاح‌های این کشور از نظر تکنولوژیک بسیار جلوترند. باید شکل دیگری از بازدارندگی داشت که به دو گونه است. یکی سلاح هسته‌یی و دیگری ترور. واشنگتن درواقع دشمنان بالقوه‌اش را به پیشبرد سیستم تروریستی و سلاح‌های هسته‌یی می‌کشاند.

و اما فکر نمی‌کنم می‌شد این را پیش‌بینی کرد که حمله به عراق تبدیل به چنان فاجعه‌ی نظامی شود که عملاً شورشی را بدون حمایت خارجی پدید بیاورد. تقریباً بی‌سابقه بود. پارتیزان‌های اروپایی در جریان اشغال کشورشان توسط نازی‌ها، اگر پشتیبانی خارجی نبود دوام نمی‌آوردند. تازه، آلمان آن زمان با دنیایی وسیع‌تر می‌جنگید. اما امریکا باعث به وجود آمدن شورشی در عراق شد که تروریست‌های آموزش‌دیده‌یی ساخت و به مردم آموزش تروریستی داد و خیل خارجی‌ها را برای آموزش تروریسم به داخل کشاند و درواقع برآورد سیا و سازمان‌های دیگر پس ‌از جنگ این است که جنگ زمینه‌های آموزشی برای تروریست‌های حرفه‌یی پدید آورده که در سراسر جهان پخش شده و ترور می‌کنند. این پیش‌بینی شده‌بود و تا حدی از پیش‌بینی فراتر رفت اما در واشنگتن که کنترلِ منابعِ انرژی خاورمیانه برایش اهمیت فراوانی دارد، اولویت کمی به این مسأله می‌دهند. در جاها و موارد دیگر هم نمود دارد. اداره‌یی هست در وزارت خزانه‌داری به‌نام اداره‌ی نظارت بر دارایی‌های خارجی یا اُفاک۱۳ که کارش ردیابی نقل‌وانتقال‌های مالی مظنون در سراسر جهان است. این بخش مهمی از جنگ اظهارشده با ترور است. مقامات اُفاک در آوریل ۲۰۰۴ عملیاتشان را در صحن کنگره تشریح کردند. معلوم شد که چهار کارمند آنجا نقل‌وانتقال‌های مالی مربوط به اُسامه بن لادن یا صدام حسین را ردگیری می‌کردند و تقریباً شش برابر این ردیابی در مورد طفره‌رفتن از تحریم کوبا انجام می‌گرفت. این به سال ۱۹۹۰ و زمان زمامداری کلینتون برمی‌گردد. از ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۳، تعداد ۹۳ بررسی مربوط به تروریسم و بیشتر از صد برابرِ آن ـ ۱۰۶۸۳ مورد ـ مربوط به کوبا وجود داشته‌است. از سال ۱۹۹۴، جریمه‌ی موارد تروریستی مبلغ ۹۴۲۵ دلار بوده و مبلغ ۸ میلیون دلار، بیش از ۸۰۰ برابرِ آن، مربوط به جرایمِ طفره‌رفتن از تحریم کوبا بوده‌است[۱۳]. تحریمی که تمام نهادهای بین‌المللی معتبر، آن را غیرقانونی دانسته و ایالات متحد و اسراییل به‌تنهایی آن را به‌کار می‌برند. اولویت‌ها این‌ها هستند. مجازات کوبایی‌ها خیلی مهم‌تر است از جلوگیری از ترور. و این‌ موردبه‌مورد پیش می‌رود.

وضعیت کنونی سوریه مثال خیلی خوبی است. در مورد سوریه هرچند شاید فکر کنید که قضیه‌اش فرق می‌کند، اما دولت سوریه اطلاعات مفیدی برای ایالات متحد در زمینه‌ی ترور تهیه کرد. آن‌ها مناسبات خیلی بهتری با گروه‌های تروریست اسلامی دارند و می‌توانند در این گروه‌ها نفوذ کنند جوری‌که سیا نمی‌تواند. نظام سوریه از تروریست‌های اسلامی خوشش نمی‌آید ـ هیولای سکولار است، نه مذهبی ـ پس اطلاعات سری ارزشمندی را در اختیار ایالات متحد گذاشت. اما امریکا که می‌خواست مطمئن شود جایی در منطقه وجود ندارد که از دستورات اطاعت نکند از آن اطلاعات صرف‌نظر کرد. سرپیچی‌کردن از دستورات، جرم مهمی است و باید مجازات شود. منطقش قابل درک است و هر پدرخوانده‌ی مافیایی می‌تواند توضیحش دهد. نمی‌توان به «سرپیچی موفق» اجازه‌ی حضور داد. اتهام کوبا از چهل سال پیش به ‌این‌سو، از سال‌های کندی ـ جانسون۱۴، بر اساس اسناد داخلی، همین «سرپیچی موفق» کوبا از سلطه‌ی امریکاست ـ سلطه‌یی که از دکترین مونرو۱۵ به این‌طرف، به ۱۵۰ سال پیش برمی‌گردد ـ که تحمل‌ناپذیر است. این مشکل ربطی به روس‌ها نداشت بلکه دلیلش سرپیچی موفق کوبا از سیاست‌هایی بود که ۱۵۰ سال پیش تدوین شده‌اند و این عمل پذیرفتنی نیست. مثل مغازه‌داری که پول نگهبانِ محل را نمی‌پردازد. قابل تحمل نیست چون بعدش بقیه از پی او می‌روند و سیستم سلطه و نظارت تضعیف می‌شود. برای سیاست‌گذاران ایالات متحد این مسأله نسبت به محافظت کشور از ترور خیلی جدی‌تر و مهم‌تر است.

کمیسیونی سطح بالا برای بررسی اشتباهاتی که منجر به حادثه‌ی یازده سپتامبر شد، تشکیل گردید و چندین توصیه ارایه داد که بیشترشان نادیده گرفته شدند. بعداز پایان کارِ آن کمیسیون، کمیسیونی خصوصی تشکیل شد تا کار ردیابی را ادامه دهد. آن‌ها گزارش‌هایی تدوین کردند و از اینکه به این توصیه‌ها توجه نشده، ابراز تأسف کردند [۱۴]. دلیلش این است که اولویت عمده‌یی نیست. کابینه‌ی بوش خیلی به آن اهمیت نداد. درواقع اقدام به ترور بد نیست اگر به اهداف بالاتر خدمت کند. این کاملاً متفاوت است از آن نوع تروری که علیه دیگران به‌کار می‌برند. اما محدودکردن خود به تروری که با تعریف علمی بخواند ـ آنچه آن‌ها علیه ما انجام می‌دهند ـ اولویت مهمی نیست، هرگز نبوده است.

اشقر: تروریسم آن‌طورکه ما تعریفش کردیم بیش‌از تهدید است؛ واقعیت است (چامسکی: و بدتر خواهدشد). جنگی در حال وقوع، کاملاً نابرابر و کاملاً نامتقارن بین دولتی عظیم، توانمند و بسیار قدرتمند و متحدانش از یک سو و سازمان‌های تروریستی غیردولتی با ابزار محدود از سویی دیگر وجود دارد که اما می‌تواند آسیب زیادی بزند وقتی شهروندان غیرنظامی را هدف قرار دهد. اول آنکه نمی‌شود دولت‌ها را از شر تروریسم حفظ کرد ـ و اسراییل نمونه‌ی اصلی آن است. هیچ دولتی به اندازه‌ی اسراییل برای جلوگیری از تروریسم دست به اقدامات امنیتی نزده است و بااین‌حال موفق نیست. و واضح است که در ایالات متحد یا اروپا این‌نوع جلوگیری اصلا غیرممکن است ـ نمی‌شود دور ایالات متحد دیوار کشید!

چامسکی: دولت امریکا گزارش داده که در حالِ برنامه‌ریزی برای ساختن دیواری در سرتاسر مرزش با کاناداست.

اشقر: حتا آن هم مؤثر نیست.

چامسکی: نه، اگر نگاهی به کتاب‌های فنی در این مورد بیندازیم یا مثلاً به مطالعات دولتی، می‌بینیم که همان‌طور که گفتم مثل یک جور کتاب آشپزی به نظر می‌رسند. یکی از چیزهایی که اشاره می‌کنند این است که بیشترِ واردات امریکا از طریق کانتینر‌هاست. بی‌شمار کانتینر وارد می‌شود که تقریباً بازرسی‌شان ناممکن است. مثلاً ممکن است بارشان مواد پرتوزا باشد. نمی‌شود در مبدأ آن‌ها را بازرسی کرد. در یکی از همین مطالعات محاسبه‌یی شده‌است. اگر بخواهید کانتینرهای ورودی به کشور را مثلاً در رتردام۱۶ که یکی از بنادر مهم اروپایی است بازرسی کنید، جداً سراسر اروپا فلج خواهد شد.

اشقر: تازه حتا اگر از نظر تئوریک فرض کنیم که راهی برای محافظت کشوری از تروریسم غیردولتی خارجی وجود داشته‌باشد، همچنان مشکل تروریسم داخلی وجود خواهدداشت. از این‌ها گذشته در ایالات متحد قبل‌از یازده سپتامبر، ماجرای اُکلاهما را داریم و بعد ماجرای سیا‌ه‌زخم را بعد از یازده سپتامبر که به‌طرز مرموزی به فراموشی سپرده‌شد.

چامسکی: سرنخ سیاه‌زخم را ظاهراً در آزمایشگاه فدرال پیدا کردند.

پاسخ به تروریسم

شالوم: پس چه کنیم؟ با تروریسم چه می‌شود کرد؟

چامسکی: دلایل بروز آن را کم کنیم. مثلاً القاعده را در نظر بگیرید. آن‌ها در دهه‌ی ۱۹۸۰ از افغانستان علیه شوروی دست به اَعمال تروریستی می‌زدند. در این کار هم خیلی جدی بودند. درواقع تقریباً موجب جنگ بین شوروی و پاکستان شدند. بعد از اینکه روس‌ها از افغانستان بیرون رفتند، تروریسم متوقف شد. البته آن‌ها هنوز از چچن و افغانستان کار تروریستی می‌کنند. درباره‌ی این‌ها ـ اسامه بن لادن و بقیه ـ هر فکری بکنید، موضعشان خیلی سرراست است و حرف و عملشان خیلی با هم می‌خوانَد. تا آنجا که من می‌دانم، کارشناسان این مسایل با این حرف موافق اند؛ بن لادن و دیگران خود را مدافعان سرزمین‌های اسلامی از حمله می‌دانند. پس اگر حمله به سرزمین‌های اسلامی متوقف شود، تهدید تروریستی کاهش پیدا می‌کند. در مورد انواع دیگر ترور هم همین است.

اشقر: جنبه‌ی اقتصادی هم دارد چون تعامل آشکاری بین چرخش نولیبرالی ربعِ آخر قرن و رشدِ آن شکل‌های خشونت‌ که نامِ تروریسم به خود گرفته یا حتا خشونت شهری در کل وجود دارد. جهانی‌سازی نولیبرال، تباهی ساختار اجتماعی و شبکه‌های امنیت اجتماعی را به همراه داشته‌است. مردم هرچه بیشتر آشفتگی و اضطراب اجتماعی را تجربه می‌کنند و این به‌ تأکیدهای خشن بر «هویت»، افراط‌گرایی یا تعصب، خواه مذهبی، خواه سیاسی یا هر چیز دیگر می‌انجامد.

چامسکی: برآوردهای منظم شورای جاسوسی ملی۱۷، مجمع سرویس‌های اطلاعاتی ایالات متحد، نشان می‌دهد که فرایندی که به آن جهانی‌سازی می‌گویند، «متزلزل، دارای ویژ‌گی بی‌ثباتی مالی مزمن و شکاف اقتصادی گسترده خواهدبود… مناطق، کشورها و گروه‌هایی که احساس می‌کنند جا مانده‌اند با رکود اقتصادی رو به وخامت، بی‌ثباتی سیاسی و بیگانگی فرهنگی روبه‌رو خواهند شد و افراط‌گرایی سیاسی، قومی، ایدئولوژیک و مذهبی به همراه خشونتی که اغلب ملازمش است، تقویت خواهدشد» [۱۵]. برآوردهای نظامی همین را می‌گویند. اگر به مطالعات دوره‌ی کلینتون از فرماندهی فضا [۱۶] نگاهی بیندازید، می‌بینید که می‌گویند به‌سوی نیاز به نظامی‌کردن فضا در حرکت ایم چون ـ باز هم همان ـ فرایندهای اقتصادی سراسر جهان، جهانی‌سازی، شکاف هرچه حادتری بین داراها و ندارها پدید آورده است و ندارها حتا ممکن است بتوانند سلاح‌های هسته‌یی و یک چنین ابزاری به‌دست بیاورند و ما برای حفاظت خود از تأثیرات پیش‌بینی‌پذیر اقداماتِ بین‌المللی خودمان به سلاح‌های نو نیاز داریم. درنتیجه باز هم با آگاهی از پی‌آمدهای آینده، اقداماتی می‌شود و سپس برای فرونشاندن آن پی‌آمدها، ابزار هرچه خشن‌تر و سبعانه‌تری ساخته می‌شود. اما اگر عملاً قرار باشد جلوی تروریسم را بگیرند، اقداماتی را که باعث ویرانی جوامع می‌شود، انجام نمی‌دهند.

اشقر: می‌خواهم بگویم که پادزهر تروریسم مشخصاً جنگ معروف علیه تروریسم نیست، بلکه عدالت است: عدالت سیاسی، حکم‌رانی قانون، عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی. این تنها پادزهر واقعی تروریسم است.

چامسکی: و پایان بخشیدن به سرکوب (اشقر: البته). تروریست‌های اسلامی حرفشان این است که شما به ما حمله می‌کنید، خُب ما هم از خودمان دفاع می‌کنیم.

شالوم: بعضی‌از شکایت‌های القاعده آشکارا از تهاجم‌ها است. اما فهرست شکایت‌های آن‌ها به‌عنوان موردی از حمله به اسلام مثلاً تیمور شرقی را هم در بر می‌گیرد. قاعدتاً تو با آن موافق نیستی.

چامسکی: قرار نیست با آنچه می‌پندارند حقشان است موافق بود. آن‌ها از اشغال تیمور شرقی توسط اندونزی دفاع کردند چون دولتی اسلامی دولتِ انیمیستِ۱۸ مسیحی را اشغال می‌کرد. حرف من به‌این معنی نیست که باید با آن موافق بود. این هجومی علنی است.

اشقر: این مسأله هیچ‌وقت برای القاعده یا بن لادن دغدغه‌ی اصلی نبوده؛ واقعاً برای آن‌ها مسأله‌یی جنبی است.

چامسکی: نکته این است که آن‌ها دیدگاه دارند. می‌شود برای درک این دیدگاه تلاش کرد. درواقع پنتاگون آن‌را می‌فهمد وقتی پل ولفوویتز۱۹ زمانی که معاونِ وزیر دفاع بود، اعلام کرد که ایالات متحد می‌کوشد پادگان‌های نظامیش را از عربستان سعودی به بیرون منتقل کند ـ این یکی از دلایل حمله به عراق بود. او رُک ‌و راست گفت: این‌کار تبلیغات القاعده را کمی تضعیف می‌کند. ما سرزمین مقدس اسلامی را اشغال کرده‌ایم [۱۷].

اشقر: چون مقامات امریکایی می‌دانستند که ریشه‌ی برگشتن بن لادن از امریکا، استقرار نیروهای امریکایی در پادشاهی سعودی است و خیلی خوب به همه‌ی خطرهای آن واقف بودند حتا اگر از منظر نظامی بی‌معنی باشد: می‌شد آن نیروها را در کویت مستقر کرد. چند نفر بودند ـ ۵۰۰۰ نفر؟ چیزی نبود، می‌شد آن‌ها را در هر کجای دیگر منطقه ، در جاهای امن‌تر مستقر کرد، اما به دلایل مشخص، ـ اگر بخواهم از تعابیر علم استراتژی جهانی استفاده کنم، باید بگویم ـ مثل اهمیت این مخزن عظیم نفت برای امریکا می‌خواستند این نیروها را در پادشاهی سعودی نگه دارند. حتا به تعبیری حاضر بودند هزینه‌هایش را هم بپردازند. کسی در دهه‌ی ۱۹۹۰ به این واقعیت اشاره‌یی نکرد. مقامات امریکایی دست به‌ کارهایی زدند که می‌دانستند تخم تروریسم را می‌کارد اما بااین‌حال آن کارها را کردند چون از ملاحظات دیگری پیروی می‌کردند که برایشان از زندگی شهروندان غیرنظامی خیلی مهم‌تر بود.

نظریه‌های توطئه‌‌ی یازده سپتامبر

شالوم: حال این سؤال پیش می‌آید: برآوردتان از این ادعاها که حادثه‌ی یازده سپتامبر را کابینه‌ی بوش یا موساد یا غیره طرح‌ریزی کردند چیست؟

چامسکی: حرف مفت است. زیاد درباره‌اش نخوانده‌ام چون اصلاً فکر نمی‌کنم این نوشته‌ها ارزش نگاه‌کردن داشته‌باشند. اما محض کنجکاوی به بخش‌هایی از این حرف‌ها نگاهی انداخته‌ام و به نظرم کسانی‌که چنین ادعاهایی می‌کنند، ماهیت حادثه را نمی‌شناسند. از این‌ها گذشته چرا دانشمندان دست به آزمایش می‌زنند؟ چرا از آنچه در بیرون روی می‌دهد فقط نوار ویدیویی نمی‌گیرند؟ مطالعه‌ی آنچه در جهان پدیدارها رخ می‌دهد بسیار پیچیده است. از مطالعه‌ی آن‌ها نتیجه‌ی قطعی به‌دست نمی‌آید؛ به انواع سردرگمی‌ها دچار می‌شویم و اتفاقات غریبی می‌افتد که فهم نمی‌شوند و غیره. پس باید به آزمایش‌های کنترل‌شده دست زد. اما حتا در آزمایش‌های به‌دقت کنترل‌شده، همه نوع ناهنجاری‌ وجود دارد ـ اتفاقات توضیح‌ناپذیر، تناقض‌های آشکار و از این دست. اگر ستونِ نامه‌های نشریه‌یی تخصصی مثلِ ساینس۲۰ را بخوانید، نامه‌ها بیشتر از کسانی است که به این نکته‌ها در مورد آزمایش‌های به‌دقت کنترل‌شده اشاره می‌کنند و از این پیش‌آمد یا آن اشتباه که توجهی بهشان نشده صحبت می‌کنند. وقتی می‌کوشیم برای پدیده‌های دنیای واقعی همین کار را بکنیم و این معیارها را بر آن‌ها منطبق کنیم، خُب با انواع و اقسام غرایب مواجه می‌شویم. با آن نوع سندی که در این حادثه مورد استفاده قرار گرفت می‌شد اثبات کرد که دیروز روی کاخ سفید بمب انداختند.

علاوه‌بر آن روش ارایه‌ی سند هم هست. آدم‌هایی که چیزی از مهندسی عمران نمی‌دانند مگر با جست‌وجوهای گه‌گاهی در اینترنت، درباره‌ی این اتفاق رساله می‌خوانند: یک ساختمان چه‌طور می‌تواند مناسبِ این‌کار، آن کار یا کار دیگری در نظر گرفته بشود؟ این‌ها موضوع‌های پیش پا افتاده‌یی نیستند. نمی‌شود با جست‌وجو در اینترنت گفت «من یک مهندس عمرانِ ماهرم». کسانی‌که این ادعاها را می‌کنند، از درک ماهیت حادثه‌ ناتوان اند.

نکته‌ی دوم این است که این باور که دولت بوش مسوولیت چنین چیزی را خواهدپذیرفت، کمابیش فراتر از درک است. اول آنکه خیلی نامعلوم بود که چه اتفاقی خواهد افتاد ـ نمی‌شد نتیجه را پیش‌بینی کرد. توجه کنید که وقتی یکی از هواپیماها در پنسیلوانیا توقف کرد چه اتفاق افتاد: می‌توانید تصور کنید که برای همه‌شان چنین اتفاقی می‌افتاد؟ هرچیزی می‌توانست رخ دهد. پس عملیات خیلی نامعلومی اجرا می‌شود. خیلی‌ها درگیر برنامه‌ریزی خواهندشد. درز کردن اطلاعات تقریباً قطعی است. (اشقر: البته) اصلاً اگر لو می‌رفتند، همه‌شان جلوی جوخه‌های اعدامِ بدون محاکمه ردیف می‌شدند و این به معنی پایانِ حزب جمهوری‌خواه برای همیشه بود؛ تا به چه چیزی برسند؟ خُب بحث «چه کسی چه چیزی به‌دست می‌آورد» وجود دارد که بی‌معنی است. هر نظام قدرتی در سراسر جهان از یازده سپتامبر دست‌آوردی داشته است. می‌شد اثبات کرد که چین این فرصت را پیدا کرد تا اویغورها را در غرب کشورش قلع‌وقمع کند. من در اولین مصاحبه‌ی بعد از یازده سپتامبر که دو ساعت بعد از واقعه انجام دادم، یکی از اولین حرف‌هایی که زدم این بود که نظام‌های قدرت در سراسر جهان از این فرصت برای افزایش خشونت و سرکوب سود خواهندجست. و این در همه‌جا رخ داد ـ روس‌ها در چچن، اسراییل در کرانه‌ی باختری، اندونزی در آسه، چین در غرب چین؛ نیمی از دولت‌های جهان علیه عملیات تروریستی دست به اقدامات امنیتی زدند تا جمعیت خود را بهتر کنترل کنند. در بحث «چه کسی چه چیزی به دست آورد» می‌شود گفت که هر سیستم قدرتی، چیزی به دست آورد.

اما نکته‌ی آخر و به نظرم مهم‌ترین نکته این است که این ادعاها درباره‌ی یازده سپتامبر، انحراف از موضوع اند. حتا اگر درست بود که کابینه‌ی‌ بوش، حمله‌ها را برنامه‌ریزی و تدارک دیده، در مقایسه با جنایاتی که علیه مردم امریکا و جهان مرتکب شده، چندان اهمیتی ندارد. تحریک تروریست‌ها به اَعمال تروریستی، تهدیدی بسیار جدی‌تر برای مردم امریکاست در مقایسه با ویران‌کردنِ مرکز تجارت جهانی. آن‌ها خطر جنگ هسته‌یی را به میزان قابل توجهی افزایش داده‌اند. این خیلی مهم است. خیلی حرفی ازش زده نشده مگر به زبان تخصصی اما مسأله خیلی جدی است و می‌تواند نسبت به ویرانی مرکز تجارت جهانی به نتایج تراژیک اسف‌بارتری بیانجامد. تمرکز بر این سناریوی خیلی بعید و نامعقول، برگرداندن توجه مردم از جنایات واقعی و تهدیدهای واقعی است و به نظر من به همین دلیل است که دولت یا مفسران به ندرت این نظریه را نقد می‌کنند. فکر می‌کنم کابینه از آن استقبال کرد. اگر بکوشید چیزی از این واقعیت بگویید که ایالات متحد، عراق را اشغال کرد تا نفتش را به دست بیاورد یا هرچیز جدی دیگر، رگبار توهین و ناسزا و دروغ است که فوری باریدن می‌گیرد. واقعیت چشم‌گیر درباره‌ی نظریه‌های توطئه‌ی یازده سپتامبر این است که نقد خیلی کمی از آن‌ها وجود دارد. ممکن است جوک یا چنین چیزهایی درباره‌شان ساخته شده‌باشد اما نقد جدی کم است و به گمان من دلیلش این است که به عنوان انحراف از موضوع از آن استقبال کردند.

تازگی سندی پیدا کرده‌ام که مربوط به همین موارد است. این سند، پیشنهادهایی درباره‌ی طبقه‌بندی نوشته‌ها برای پنتاگون به دست می‌دهد ـ یکی از این پیشنهادها این است که مقامات وزارت دفاع گاه‌گاهی اطلاعات قتلِ کندی را برای زنده نگه‌داشتنِ صنعت قتل جان اف. کندی عرضه کنند و تمرکزشان کوشش برای سر درآوردن از توطئه‌های قتل او باشد و مادام‌که این تلاشِ عبث را بکنند با سؤال‌های جدی مواجه نخواهند شد [۱۸]. به نظرم این مسأله اینجا هم اعتبار دارد.

اشقر: بعضی‌ها هم می‌گویند: شما می‌گویید که این «نظریه‌ی توطئه» است و مفت هم نمی‌ارزد، اما نسخه‌ی دولت هم نظریه‌ی توطئه است ـ توطئه‌ی سازمان القاعده و نوزده هواپیمارُبا. این یعنی اینکه اصولی کاملاً وهمی را هم‌عیار اصولی بدانیم که تحقیقِ بسیاری از کشورها و آژانس‌ها بر آن‌ها استوار است. احمقانه است.

اما از طرف دیگر فرضیه‌ی ضعیفی وجود دارد که می‌گوید گرچه کابینه‌ی بوش یازده سپتامبر را برنامه‌ریزی نکرده و برای جلوگیری از آن جدیت به خرج نداده، سرِنخ‌هایی داشته که نخواسته است بهشان توجهی کند.

چامسکی: مورد خیلی قوی‌ترش را هم داریم. سرنخ‌های بیشتری از عملیات تروریستی دیگر داشتند مثلاً همان‌طورکه قبلاً گفتم منابع موثقی از احتمالِ قوی حمله‌ی تروریستی هسته‌یی گزارش داده‌بودند. جدی است. کاری کردند؟ فقط احتمال آن را افزایش دادند.

اشقر: دقیقاً. این شیوه‌ی بیان مطالب به نظرم درست است.

چامسکی: این نظریه‌ی توطئه نیست. اولویت‌‌بندی است.

اشقر: دو مورد خیلی روشن وجود دارد که اثبات می‌کند حمله‌ها به منافع ایالات متحد به روشی تعیین‌کننده به سود طرح‌های امپریالیستی امریکا رخ داد: حمله‌ی عراق به کویت در سال ۱۹۹۰ که به شکل‌گیری دوباره‌ی نظم جهانی پس‌از جنگِ سرد انجامید و یازده سپتامبر که به‌ کاربرد مجموعه‌ی کاملی از سیاست‌ها در جهت بیشترکردنِ کنترلِ ایالات متحد بر نواحی تولید نفتِ خاورمیانه و دیگر نقاطِ راهبردی انجامید. حمله به مرکز تجارت جهانی، در مورد دوم خیلی سرنوشت‌ساز بود. سیاست‌گذاران امریکا، خواه آگاهانه، ناآگاهانه، یا نیمه‌آگاهانه محتاج رویداد خاصی بودند و واقعاً کار جدی‌یی برای جلوگیری از آن نکردند. تفسیرهایی وجود دارند که به نظر من آن‌قدر مشروعیت دارند که در ذهن مردم بمانند و نسبت به نظریه‌ی توطئه‌یی که مدعی است کابینه‌ی بوش یازدهم سپتامبر را ترتیب داده، مشروعیت بیشتری دارند.

چامسکی: شک دارم. فکر نمی‌کنم که برنامه‌ریزان به این باهوشی باشند. در مواردی‌که شاهد بوده‌ام اغلب نمی‌دانند چه چیزی دارد رخ می‌دهد. وقتی به جزییاتِ کارِ برنامه‌ریزان نگاه می‌کنید، می‌فهمید که نمی‌دانند در دنیا چه می‌گذرد. این نظر که می‌توانند برنامه‌های دقیق…

اشقر: …من این را نگفتم. تفاوت خیلی زیادی وجود دارد بین برنامه‌ریزی دقیق و آگاه بودن از این واقعیت که انجام ندهید.

چامسکی: …آن‌کاری را که می‌توانید انجام دهید.

اشقر: دقیقاً. از اتفاق افتادنِ حادثه پیش‌گیری نمی‌کنید چون اتفاق افتادنش عملاً در خدمت منافع شماست. این اصلاً برنامه‌ریزی دقیق نیست.

چامسکی: به یاد خاطره‌یی افتادم: من یک بار در یکی از کمیته‌های سنا؛ کمیته‌ی روابط خارجی به سرپرستی ج. ویلیام فولبرایت۲۱ حاضر بودم. فولبرایت، سناتورِ به‌شدت محافظه‌کار، خیلی از جنگ ویتنام عصبی بود و می‌پنداشت که ایالات متحد باید از آن کشور بیرون بیاید و استماعات کمیته‌ی روابط خارجیش را به نوعی همایش دانشگاهی درباره‌ی جنگ تبدیل کرد. من برای سخنرانی دعوت شده‌بودم. آرتور شلزینگر جونیور۲۲ هم بود که اوایل دهه‌ی ۱۹۶۰ در کاخ سفید کار می‌کرد. هر دو آنجا بودیم. حدود سال ۱۹۷۰ بود. من بیشتر راجع به دولت کندی صحبت کردم چون به نظرم مجرم اصلی بود. او با من مخالفت کرد اما بعد در یک نکته با من‌ هم‌رأی شد و همچین چیزی گفت: «می‌دانی، مشکل تحلیلِ تو این است که حماقت برنامه‌ریزها را دست‌کم گرفته‌ای». دلم می‌خواست به او جواب بدهم: «تو هم یکیشان». اما به‌نظر من این حرف غلط نیست. بیشترشان نمی‌دانند چه می‌کنند. وقتی اسناد و مدارک داخلی را می‌خوانیم، نادان بودن آن‌ها باورنکردنی است. (اشقر: البته) من فقط نمی‌خواهم توانایی برنامه‌ریزی‌های پیچیده به آن‌ها نسبت داده شود.

اشقر: موافق ام. درست است. برنامه‌ریزی‌های پیچیده که جای خود دارد، رفتار به گونه‌یی است که به رویدادی که دارد شکل می‌گیرد اجازه‌ی رخ‌دادن می‌دهد. جلوگیری نکردن از آن، برنامه‌ریزی کردن برای آن نیست.

چامسکی: ریسک‌های واقعاً بزرگی می‌کنند. جلوگیری نکردن از یازده سپتامبر می‌توانست به معنی ویرانی کاخ سفید باشد. خیلی به این مرحله نزدیک بود.

اشقر: خُب البته فکر نمی‌کنم چیزی از جزییاتِ آنچه داشت رخ می‌داد، می‌دانستند.

چامسکی: اما اگر فکر می‌کردند که اتفاق می‌افتد باید می‌کوشیدند جلویش را بگیرند چون که پی‌آمدها خیلی پیش‌بینی‌ناپذیر خواهندبود.

اشقر: اما بگذار به یک تناقض اشاره کنم: چند بار گفتی که آن‌ها جنگ جدی با تروریسم ندارند و حالا می‌گویی که اگر سرنخی داشتند و کاری نکردند، ریسک بزرگی کرده‌اند. اما عملاً ریسک بزرگی کردند به این معنی که طبق گفته‌ی تو با جدیت با تروریسم نجنگیدند، چون نقشه‌ی دستیابی به سلاح هسته‌یی یا یک بمب پرتوزا یا یک توطئه‌ی زیستی می‌توانست به‌مراتب از یازده سپتامبر خطرناک‌تر باشد.

چامسکی: به تفاوت در هدف‌ها توجه کن. برای حمایت از شهروندان تلاش جدی نکردند اما برای حمایت از نظام قدرت چرا. (اشقر: قطعاً). خُب این تفاوت، حیاتی است. حمله‌ی یازده سپتامبر می‌توانست به نظام قدرت حمله ببرد. (اشقر: حتماً) و به یک معنا همین هم شد: پنتاگون و مرکز تجارت جهانی. فکر نمی‌کنم می‌خواستند چنین اتفاقی بیفتد. این حمله به مرکز جهان بود.

اشقر: نکته این است که آن‌ها قطعاً از جزییاتِ آنچه تدارک دیده می‌شد آگاه نبودند. البته تمام اقدامات ممکن را برای محافظت از آنچه به گفته‌ی تو «نظام قدرت» است، انجام دادند اما همان‌طورکه خودت گفتی، اساساً اهمیت خیلی کمی به مردم می‌دادند.

چامسکی: اگر مدرکی داشتند که بمبی پرتوزا۲۳ دارد قاچاقی وارد ایالات متحد می‌شود فکر نمی‌کنم اجازه‌ی ورود می‌دادند. معنی احتیاط به خرج ندادن در مورد بمب خیلی فراگیرتر و جهانی‌تر است. آن‌ها سیاست جهانی‌یی به اجرا نگذاشتند که از رشد تروریسم تا این حد، جلوگیری کند. خُب این چیز کمی نیست. اما متقاعد شده‌ام که اگر می‌دانستند هواپیماها به مراکز عمده حمله خواهندکرد یا بمب پرتوزایی قاچاقی وارد نیویورک شده، جلویش را می‌گرفتند. این خیلی خطرناک است.

اشقر: بله، اما ملاحظات زیادی از این تز دفاع می‌کنند که می‌خواستند عملیات تروریستی انجام شود تا بهانه‌یی داشته باشند و از آن سود بجویند: می‌توان فهرست کاملی از منافع یازده سپتامبر برای دولت بوش نوشت. منافعِ هنگفت. این دولت قبل از آن به خاطر راهِ بوش به سوی ریاست جمهوری نوعی نامشروعیت داشت و سپس ناگهان بعد از یازده سپتامبر توافق آرای گسترده‌ی ملی و بین‌المللی در پشتیبانی از آن به دست آمد و ناگهان سیاست‌هایی به کار گرفته شد که قبل از یازده سپتامبر ناممکن بود مثل تثبیت حضور نظامی در قلب شوروی سابق، آسیای مرکزی، بهانه‌ی جنگ افغانستان، اشغالِ عراق و غیره. از طرف دیگر کسانی را در نظر بگیر که در کابینه حضور دارند و جزو بیست‌وپنج مؤسس پروژه‌ی سده‌ی جدید امریکا۲۴ هستند که بعد از یازده سپتامبر، دستور کارشان اجرایی شد ـ کسانی مثل دیک چنی۲۵، دانلد رامسفلد۲۶، پل ولفوویتز، زلمی خلیل‌زاد و اعضای کم‌اهمیت‌تر دولت فعلی بوش که باید برادر جرج بوش، جِب بوش۲۷ را به آن‌ها افزود.

چامسکی: سیاست‌هایی که دنبال می‌کنند خیلی با سیاست‌های کلینتون فرق ندارد.

اشقر: تفاوت در یازده سپتامبر است. در نوشته‌های مربوط به پروژه‌ی سده‌ی جدید امریکا به‌ این ایده که محتاج چیزی شبیه به پرل هاربر جدید هستند تا سیاست‌هایی را پی بگیرند که برای این پروژه لازم اند خیلی ارجاع شده است [۱۹].

حمله‌ی صدام حسین به کویت

شالوم: جلبیر، تو پروند‌ه‌ی حمله‌ی عراق به کویت در ۱۹۹۰ را مطالعه کرده‌ای. به‌نظر تو نقش ایالات متحد در آن حمله چه بود؟

اشقر: ایالات متحد هیچ کارِ جدی‌یی برای جلوگیری از حمله‌ی صدام حسین به کویت در ۱۹۹۰ نکرد. زمینه‌های مهمی برای این باور وجود دارد که ایالات متحد عملاً می‌خواست صدام به کویت حمله کند اما نمی‌شود آن را اثبات کرد. چون بحث انگیزه‌های درونی می‌شود، مگر آنکه بوشِ پدر در خاطراتش بنویسد که می‌خواسته این اتفاق بیفتد. برای من واضح است که به سود سیاست امپریالیستی ایالات متحد بود که آن موقع صدام به کویت حمله کند. این فرصت بادآورده‌یی برای کابینه‌ی بوش اول بود همان‌طور که یازده سپتامبر برای بوشِ پسر یک‌جور برکت بود. به‌این‌ترتیب می‌توان از این واقعیت به این نتیجه رسید که جدیتی برای جلوگیری از آن نداشتند گرچه می‌دانستند اتفاقی رخ می‌دهد ـ یا این بدگمانی که عملاً می‌خواستند چنین چیزی پیش بیاید.

چامسکی: من شک دارم. باید به این مسایل واقعاً با دقت نگاه کرد. من خودم مطالعات نسبتاً عمیقی در این زمینه کرده‌ام. اسنادی هست. عملاً زمان مناسبی را صرفِ صحبت کردن با اَپریل گلسپی۲۸، سفیر امریکا در عراق از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۰ کردم. او بعد از حمله به کویت نوعی ناراحتی از دولت امریکا داشت؛ آن‌ها هم او را به جایی فرستادند. من هم پیش او رفتم و مدتی در سن‌دیه‌گو۲۹ با او گفت‌‌‌وگو کردم. بعد سندها را خواندم. نظر من این است ـ این فقط یک حدس است ـ که واقعاً نمی‌دانستند. برای مثال ایالات متحد عملاً تا روز حمله به صدام کمک می‌کرد و بریتانیا هم همین‌طور؛ فکر می‌کنم صدام را دوست خود می‌دانستند. دو ماه قبل‌از حمله یادتان می‌آید که کابینه‌ی بوش هیأتی از سناتورها به آنجا فرستاد. رونوشتش مضحک است [۲۰]. این سناتورها عملاً ستایش و عشقشان را به صدام ابراز کردند و خواستار کمک‌های بیشتری به او شدند که بوش کمکِ بیشتر خزانه‌داری به صدام را رد کرد. و همین‌طور بود تا حدود روز حمله به کویت. درست است که گلسپی به صدام حسین ـ این‌جور بگویم ـ دستوراتی داد که مبهم بودند و اشاره می‌کردند که اگر او از مرزها بگذرد ایالات متحد اعتراضی ندارد که به معنی گرفتن میدان‌های نفتی رُمیله‌ی کویت و شاید دسترسی به دریا یا چنین چیزی بود یا افزایش قیمت نفت. ایالات متحد به افزایش قیمت نفت اعتراض نداشت و حدس من این است که صدام قضیه را بد فهمید. دیکتاتور بود. دیکتاتورها در مقام داوری در موضع خیلی بدی قرار دارند: هیچ‌کس با آن‌ها صحبت نمی‌کند، هیچ‌کس هیچ‌چیز به آن‌ها نمی‌گوید و فکر می‌کنند همه‌چیز می‌دانند. برداشت او از دیدگاه یا دستورات کاخ سفید این بود که پیش خود گفت باشد پس اگر به کویت حمله کنم، کاری به کارم ندارند. در واقع همین‌که عراق دید که آن واکنش عظیم به وجود آمده، چندروزه پیشنهادِ بیرون‌آمدن از کویت را داد. از ۸ یا ۹ اوت ۱۹۹۰ مذاکرات و طرح‌هایی وجود داشت که ادامه یافتند. همه‌ی اینها در عرض چند روز و از زمانی آغاز شد که عراقی‌ها با این واکنش‌ها روبه‌رو شدند. و من فکر می‌کنم می‌شود مستدل‌تر گفت که ایالات متحد می‌خواست آن‌ها دست نگه دارند. حتا سند و مدرکش هم وجود دارد.

اشقر: بله اما آنچه نوآم تو می‌گویی با آنچه من می‌گویم تناقضی ندارد چون اگر دولت امریکا واقعاً می‌خواست صدام کارش را بکند ـ و تکرار می‌کنم نمی‌شود اثباتش کرد ـ البته که می‌توانست خیلی طبیعی تا لحظه‌ی آخر به سود او رفتار کند. هیچ به او نگفتند که چه‌قدر نگران اند. منظور من این است. (چامسکی: ممکن است) برای یک‌ لحظه به این فکر کردی که اگر ایالات متحد می‌خواست واقعاً جلوی این دوست را بگیرد چه می‌کرد؟ (چامسکی: می‌توانست جلویش را بگیرد) می‌توانست خیلی راحت به او بگوید اگر به کویت حمله کنی، ما آن را جنگ علیه خودمان قلمداد می‌کنیم. همین و بس. بعد حتا دیکتاتور دیوانه‌یی مثل صدام دوباره به این عملش فکر می‌کرد.

چامسکی: همان‌طور که گفتم، من که فکر می‌کنم صدام از واکنش ایالات متحد تعجب کرده‌باشد. اما این سؤالی را پیش می‌کشد که تا ما به اسناد داخلی دسترسی نداشته‌باشیم بی‌پاسخ می‌ماند و حتا شاید آن موقع هم که دسترسی حاصل شود بی‌پاسخ بماند. زمینه‌هایی برای این باور وجود دارد که سوءتفاهمی مضاعف وجود داشته. گلسپی به نظرم خیلی در توصیف آن صادق بود تا آنجا که می‌توانم بگویم او اشاره کرد که عملاً می‌خواستند به صدام بگویند دقیقاً چه چیزی مجاز است: تو می‌توانی از مرزها عبور کنی، قیمت‌ نفت را بالا ببری اما کار بیشتری نمی‌توانی بکنی. و تفسیر صدام این بود که می‌شود حمله کرد.

اشقر: خُب اما دولت امریکا دقیقاً می‌دانست صدام کیست، آن‌قدر دیوانه که به ایران حمله کرد.

چامسکی: اما آن ماجرا ده سال قبل بود و او از آن موقع ضعیف‌تر شده بود. حالا دوست امریکا بود. نمی‌دانم. تا مدارک بهتری به دست نیاید سؤال بی‌پاسخ می‌ماند. آنچه می‌دانیم ـ و مدرکش را داریم ـ این است که درست بعد از حمله مثلاً کالین پاول۳۰ (رییس بعدی مشاوران نظامی رییس‌جمهور) در جلسه‌های داخلی آن‌طور که می‌گویند توصیف کرده که بدترین نتیجه این خواهدبود که صدام از کویت برود و دولتی دست‌نشانده به جای خود بگذارد. می‌شود از این جلوگیری کرد. به این‌خاطر نمی‌توانیم هیچ مذاکره یا هیچ توافقی را بپذیریم.

شالوم: طارق عزیز، وزیر امور خارجه‌ی عراق، گفته که برنامه‌ی رهبری عراق فقط تغییر مرزها بوده اما صدام در لحظه‌ی آخر تصمیم به حمله گرفته است [۲۱].

چامکسی: شاید. این با منظور من از رفتار دیکتاتوری دیوانه بیشتر می‌خواند. من می‌گویم که این آدم‌ها تنها عمل می‌کنند. می‌دانیم که اشتباه‌های دیکتاتورها شگفتی‌آور است. به استالین و حمله‌ی آلمان به اتحاد شوروری نگاه کنید. او مدارک مستندی از همه‌جا داشت که هیتلر می‌خواهد حمله کند اما فقط به غریزه‌ی خود اطمینان کرد و بس و کاری نکرد.

اشقر: من گرایش به این دارم که فکر کنم حتا اگر ارتش عراق در آن تغییر کذایی مرزها متوقف می‌ماند، باز امریکا دخالت می‌کرد [۲۲]. (چامسکی: این‌طور فکر می‌کنی؟) این‌طور فکر می‌کنم چون در تاریخ جهان عملاً لحظه‌یی حساس برای دوره‌ی پس‌از جنگ سرد بود. جنگ خلیج فارس حادثه‌ی حیاتی قاطعی برای ایالات متحد بود تا سندروم ویتنام را ـ به گفته‌ی آن موقعِ بوشِ پدر ـ به‌خاک بسپارد و توانایی تسلیحاتی انباشته‌شده‌اش در زمان ریگان را به رخ بکشد و نشان دهد که گرچه شوروی فروپاشیده اما جهان هنوز نیاز مبرمی به امریکا دارد به‌ویژه آن‌موقع که شرکا، اروپای غربی و ژاپن، که بیشتر از امریکا محتاجِ نفتِ خاورمیانه اند، دلواپس بودند و نمی‌توانستند خودشان از پسِ جاه‌طلبی صدام و ارتش او بربیایند. آن‌ها برای این کار به ایالات متحد نیاز داشتند؛ تنها کشور غربی توانا به انجام این کار. به‌علاوه این فرصتی استثنایی برای امریکا بود که چیزی را که از سالِ ۱۹۶۲ ـ سالِ خروج نیروهای امریکایی از عربستان ـ می‌خواست تغییر دهد، تغییر دهد. آن موقع آن‌ها مجبور شدند زیر فشار ملی‌گرایی عرب از آنجا خارج شوند و از آن به بعد ایالات متحد می‌خواست حضور نظامی در آنجا داشته‌باشد و در آن بخش از جهان حضور مستقیم نظامیش را تثبیت کند.

با جمع‌بندی همه‌ی این‌ها متوجه می‌شویم که چرا باید بهانه‌یی مناسب پیدا می‌کردند. اگر صدام آن موقع نبود، می‌آفریدندش. آن‌ها به بهانه‌ها‌یی مثل همان‌هایی که ایجادشان کردند، نیاز داشتند تا طرحشان را پیاده کنند. من با حماقت و تمام این حرف‌ها در مورد صدام موافق ‌ام اما باید به خاطر داشته‌باشیم که ایالات متحد بعد از پایان جنگ سرد، با کسانی مواجه بود که می‌گفتند باید کاهش قابل ملاحظه‌یی در هزینه‌های نظامی رخ دهد، همان صرفه‌جویی دفاعی معروفِ زمانِ صلح. اگر واقعاً وارد دوره‌یی نو می‌شدیم که رقابت اقتصادی جایگزین جنگ می‌شد، یکی از مزیت‌های عمده‌ی ایالات متحد در سیستم جهانی ـ که توانمندی نظامیش است ـ بیشتر ارزشش را از دست می‌داد.

چامسکی: کابینه‌ی بوشِ پدر کم‌وبیش از محافظه‌کاران سنتی تشکیل شده‌بود. (اشقر: درست است). آن‌ها هیچ هدف اجتماعی‌یی از ایجاد منازعه‌ی بین‌المللی عمده نداشتند. درواقع یک‌جورهایی از آن می‌ترسیدند. نشان دادنِ اینکه می‌خواستند عراق مرزها را تغییر بدهد، خیلی سخت نیست. چون همین را هم می‌گفتند. گلسپی در گفت‌گوهایش با صدام به‌کرات گفت که اگر مرزها را تغییر بدهید ککمان هم نمی‌گزد. و اگر فقط چنین چیزی رخ می‌داد، هرگز نمی‌توانستند عربستان را ترغیب کنند. که به نیروهای امریکایی اجازه‌ی حضور در خاک کشورش را بدهد. حکمرانان سعودی را موافق خود کردند چون متقاعدشان کردند که عراق مرزها را گرفته و دارد به عربستان هم حمله می‌کند. اگر عراق نزدیک مرزش به کویت متوقف می‌شد، دیگر نمی‌توانستند چنین بکنند. نمی‌توانم این را اثبات کنم اما حدسم این است که مقامات امریکایی غافلگیر شدند.

شالوم: در رونوشت مصاحبه‌ی گلسپی با صدام، گلسپی می‌گوید: «ما درباره‌ی تناقضات عرب ـ عرب نظری نداریم. مثلاً عدم توافق شما با کویت در مسأله‌ی مرزی» اما این را هم می‌گوید که منازعه باید صلح‌آمیز باشد. (چامسکی: درست است) و صدام پاسخ می‌دهد که امیدوار است اما اگر نتواند راه‌حلی بیابد «عراق مرگ را نخواهدپذیرفت» و گلسپی می‌گوید «توی این فکر بودم که سفرم را به خاطر مشکلاتی که پیش آمده به تعویق بیندازم، اما حالا روز دوشنبه پرواز خواهم‌کرد» و عراق را ترک می‌کند و می‌رود [۲۳].

چامسکی: این یعنی می‌توانی مرزها را تغییر بدهی. و من فکر می‌کنم صدام آن را به این معنی گرفت که می‌توانی به کویت حمله کنی. ایالات متحد گفت اگر مرز را تغییر بدهی ما کاری به کارت نداریم.

اشقر: بعداز پایان جنگ با ایران، صدام موضع تهاجمی رو به رشدی نسبت به همسایگان عربش اتخاذ کرد (چامسکی: به‌خصوص برای افزایش قیمت نفت) و عربستان سعودی خیلی نگران بود. برخلاف تو من معتقدم حاکمان سعودی از دخالت ایالات متحد قطعاً استقبال می‌کردند حتا اگر ارتش عراق در محدوده‌ی خاصی در قلمرو کشور کویت متوقف می‌شد. چون می‌دانستند صدام می‌خواهد به منابعِ درآمدی بیشتری دست‌درازی کند تا ارتش عظیم و پرافتخاری را که در جنگ با ایران ساخته استمرار ببخشد. او بعد از آن جنگ با دو مسأله روبه‌رو بود: یکی رکود عظیم کل دستگاهی که برای مقاصد جنگی ساخته شده‌بود و تمرکز بر بازسازی و دل‌مشغولی‌های مردم و دیگری ابقای ارتشش و به دنبالِ منابعِ درآمدی بیشتری برای آن گشتن. او با تهدید، همسایگانِ ثروتمندش را به سکوت وامی‌داشت چون‌که به آن‌ها قرض داشت.

چامسکی: نکته این است که راه مستقیمی برای این کار وجود داشت و ایالات متحد با آن مخالف نبود: افزایش قیمت نفت و واداشتن کشورهای عرب به بخشودن وام‌هایشان. استدلال این بود که ببینید ما برای دفاع از شما با ایران جنگیدیم و شما به ما پول پرداخت کردید پس وامتان را فراموش کنید. باید قیمت نفت را بالا ببرید. در واقع صدام دولت کویت را به این متهم کرد که قیمت نفت را برای خفه‌کردن عراق پایین نگه داشته‌است.

اشقر: اما واشنگتن این را نمی‌خواست و با آن همراه نبود.

چامسکی: درست نیست. به او گفتند برایشان مهم نیست. درواقع فکر نمی‌کنم ایالات متحد برایش مهم بوده‌باشد. امریکا الزاماً نمی‌خواهد قیمت نفت پایین باشد. می‌خواهد در یک محدوده‌یی باشد. قیمت‌ که خیلی پایین باشد برای امریکا خیلی خوب نیست.

اشقر: نه خیلی پایین، نه خیلی بالا، می‌خواهند درحدی باشد که بهش حد بهینه می‌گویند. این معروف است. اما به نظرم در آن مقطع نمی‌خواستند که صدام حسین سطح بازار نفت را دیکته کند.

چامسکی: خُب در گفت‌وگو با گلسپی اشاره‌یی به مخالفت امریکا با مشت نشان دادنِ صدام برای افزایش قیمت نفت نشده ـ که کاملاً برای امریکا و تمام شرکت‌های منفعت‌طلب قابل تحمل است.

شالوم: گلسپی حتا می‌گوید امریکایی‌های زیادی هستند (مثل رییس‌جمهور) که می‌خواهند بالا رفتن قیمت نفت را ببینند چون از ایالت‌های تولیدکننده‌ی نفت می‌آیند [۲۴].

چامسکی: این درست چیزی است که او از طرف وزارت امور خارجه‌ی امریکا می‌گوید و می‌گوید که برایمان مهم نیست ـ که احتمالاً درست است: ککشان هم نمی‌گزید. وقتی قیمت‌ها بالا برود، سود شرکت‌های انرژی بالا می‌رود. ایالات متحد و بریتانیا که نفتِ گران‌قیمت دارند، می‌توانند نفتشان را از دریای شمال و آلاسکا به بازار بریزند و پولی که به صندوق عربستان سعودی می‌ریزد تا حد زیادی به روش‌هایی به خود ایالات متحد برمی‌گردد؛ اوراق قرضه‌ی خزانه‌داری، قراردادهای ساختمانی بکتل۳۱ و غیره.

اشقر: بله، بله اما واشنگتن نمی‌توانست خوشحال بوده‌باشد که صدام ـ از راه حق‌السکوت نظامی‌ ـ دولت‌های عربی دیگر را به توافق بر سر افزایش‌ بهای نفت و بخشودن بدهی‌ها و پذیرشِ تقویتِ قدرت نظامی خود بکشاند. این واقعیت را که برای اسراییل، عراق پس‌از جنگ با ایران یک دغدغه‌ی اساسی بود، باید به این افزود: مادام که دو کشور یکدیگر را ویران می‌کردند، همه خوشحال بودند ـ اسراییل خوشحال بود، ایالات متحد خوشحال بود. و مثلاً وزیر امور خارجه‌ی پیشین، هنری کیسینجر۳۲ وقیحانه گفت: منفعت ما این است که آن‌ها به ویران کردن یکدیگر تا طولانی‌ترین زمان ممکن ادامه دهند. اما بعد از جنگ، اسراییل و ایالات متحد دلیل واقعی داشتند که نگران قدرت نظامی عظیم صدام باشند. مسلماً آن‌ها از تهدید نظامی عراق به عنوان وسیله‌یی تبلیغاتی برای توجیهِ جنگ سود جستند. این جنگ آن‌طورکه خودشان می‌گفتند علیه «چهارمین ارتش بزرگ جهان» بود، که البته می‌دانیم طبق معمول که اهمیت ارتش‌ها را زیاد نشان می‌دهند دروغ صرفاً تبلیغاتی‌یی بیش نبود به‌ویژه با توجه به تکنولوژی آن زمان. اما من متقاعد شده‌ام که قدرت نظامی عراق بااین‌حال دغدغه‌یی واقعی برای ایالات متحد بود و کابینه‌ی بوشِ پدر محتاج بهانه‌یی بود تا آن موقع این‌کار را بکند.

چامسکی: آن‌ها تقریباً تا خود روز حمله‌ به کویت از صدام حمایت کردند و درواقع بعد از جنگ از حمایتِ او رو گرداندند. او احتمالاً با شورش شیعیان در مارس ۱۹۹۱ سرنگون می‌شد اما به او اجازه دادند تا آن شورش را شکست بدهد (اشقر: دقیقاً) چون او را تهدیدی جدی نمی‌دانستند.

اشقر: اما به آنچه قرار بود تا آن موقع برسند، رسیدند. قدرت نظامی عراق را به یک‌سوم کاهش دادند.

چامسکی: چرا باید این هم هدفشان باشد؟ ببین، صدام را تا درست روز حمله، با سلاح‌های کشتار جمعی حمایت کردند. اگر می‌خواستند ارتشش را تضعیف کنند چرا این کار را کردند؟ از جنگ با ایران خیلی گذشته‌بود. فکر نمی‌کنم او را خطری برای خود می‌دانستند. او را کسی می‌دانستند که می‌شود وارد سیستم امریکایی کردش. (اشقر: قبول ندارم.) پس چرا با تسلیحات گسترده به حمایت از او ادامه دادند؟

اشقر: چه کسی بعد از جنگ ایران ـ عراق با تسلحیات گسترده از صدام حمایت کرد؟

چامسکی: ایالات متحد و بریتانیا ـ شاید روسیه و آلمان و فرانسه و بقیه ـ با تسلیحات پیشرفته به حمایت از او ادامه دادند. درواقع حتا به کشاورزی او کمک کردند. امداد کشاورزی حیاتی بود. بعد از کارزار سرکوب کُردها توسط صدام در ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۹ کل نواحی کشاورزی به‌شدت ضربه دید، درنتیجه به او کمکِ کشاورزی کردند. این ‌کار کشور را تقویت می‌کرد.

اشقر: می‌توانی این‌طور بگویی اما این‌ها هیچ تغییری در مؤلفه‌های واقعی قدرت نظامی عراق بعد از ۱۹۸۸ که مشکل واقعی برای ایالات متحد بود نداد. قبل ‌از حمله‌ی اخیرِ ایالات متحد، نومحافظه‌کاران نقشه‌ی کلی داشتند که ارتشِ عراق را به‌شدت کوچک‌ کنند که ایالات متحد کوشید به آن تحقق ببخشد و بعد در جریان این اشغال ارتش عراق را به حال خود رها کرد (چامسکی: سال ۲۰۰۳ بود). بله اما این نشان می‌دهد که آن‌ها یک دولت عربِ قدرتمندِ غیرقابل‌اعتماد نمی‌خواهند و من مطمئن ام هیچ‌وقت صدام را متحد مطمئنی نمی‌دانستند. من با تمام کسانی‌که در آغاز جنگ ایران ـ عراق صدام را نوعی کارگزار ایالات متحد می‌دانستند، مخالف ام. هیچ‌وقت نپذیرفتم که ایالات متحد او را متحد استراتژیک مثلاً مثل اسراییل در نظر گرفته‌باشد.

چامسکی: نه، البته که نه. دولت دست‌نشانده نیست. عنصر دیگری وجود دارد. ایران دشمن اصلی ایالات متحد را به یاد بیاور. آن‌ها یک مخالف با ایران در منطقه می‌خواهند که آن ‌هم عراق است.

اشقر: اینجا از سیاستِ خیلی کلاسیکِ ماکیاولیستی به‌جنگ‌انداختن دو دشمن به جان یکدیگر استفاده کردند. سیاست تیزهوشانه‌یی است.

چامسکی: اما بعد از پایان جنگ ایران و عراق در سال ۱۹۸۸ ادامه یافت. ایران هنوز آنجاست. ویران نشده. هنوز کشور قدرتمندی است و آن‌ها به مخالف محلی با آن نیاز دارند. و به نظر من این دلیل کافی است برای توضیح اینکه چرا کمک محدود اما واقعی به صدام کردند.

اشقر: فکر می‌کنم که ارتش ایران خیلی ضعیف شده‌بود و بهترین شاهدش هم اینکه ایران مجبور شد قطعنامه‌ی سازمان ملل را درباره‌ی پایان جنگ بپذیرد. همان‌طورکه رهبر ایران آیت‌الله خمینی خودش در ۱۹۸۸ گفت این کار مثل نوشیدن جام زهر بود.

چامسکی: اما به زمان این عمل توجه کن. این کار وقتی انجام شد که امریکا مستقیم وارد جنگ شد. وقتی واشنگتن نشان داد که با برافراشتن پرچم بر فراز ناوگان کویت و سرنگون کردن هواپیمای مسافربری ایران وارد جنگ خواهدشد، آن موقع ایران گفت خُب نمی‌توانیم با ایالات متحد بجنگیم. اما هنوز آنجا به عنوان کشوری مهم، بزرگ و قدرتمند باقی مانده و هیچ مخالفی مگر عراق نداشته. اسنادی در دست نیست، اما موضعِ منطقی برنامه‌ریزان به سبک اسکوکرافت۳۳ یا بوشِ پدر، می‌توانست این باشد که عراق را جامعه‌یی نظامی و کارآ در مقیاسی منطقی نگه دارند. نه کشوری که بتواند جایی را تهدید کند بلکه کشوری که بتواند سدی جلوی ایران باشد. به نظر من که این تفسیر محافظه‌کارانه دلیل کافی است برای توضیح اینکه چرا مقامات ایالات متحد درست تا روز حمله به کویت از صدام حمایت نظامی و حمایت‌های اگر نه عظیم، دست‌کم چشمگیر دیگری کردند.

اشقر: مخالفت من اینجاست که امریکا این کار را برای مواجهه‌ی عراق با ایران نکرد بلکه برای حضور مستقیم خودش در منطقه دست به‌ این‌کار زد. می‌خواست سعودی‌ها و پادشاهی‌های دیگر نفتی احساس کنند که بیشتر از گذشته محتاج حمایت مستقیم امریکا هستند. بدجوری می‌خواست به منطقه، به عربستان برگردد، جایی‌که در ظهران بعد از جنگ دوم جهانی یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های نظامی جهان بیرون از خاک ایالات متحد را ساخته‌بود. و امریکا به‌شدت از این واقعیت ـ به عنوان مشکل واقعی و شکست ـ که پایگاه را تخلیه کرده‌بود آزرده‌خاطر بود. این درواقع آن‌ چیزی است که اهمیت راهبردی اسراییل را که بعداً درباره‌اش بحث خواهیم‌کرد زیاد می‌کند اما واشنگتن حتا وقتی از پایگاه سعودی بیرون آمد آرزوی بازگشت به آن را داشت و صدام با فرصتِ طلایی که به آن‌ها بخشید این آرزو را برآورده کرد.

من فکر می‌کنم بی‌اعتمادی کاملِ ایالات متحد به صدام را دست کم می‌گیری. آن‌ها می‌دانستند که این دوست عزیز کاملاً غیرقابل پیش‌بینی است. او چندین‌بار از زبان آزاردهنده‌ی ضدامریکایی استفاده کرده‌بود و مدام ضداسراییلی حرف می‌زد و علیه همسایگان عربش مثل عربستان سعودی موضع داشت.

چامسکی: حضور نظامی امریکا در منطقه اساساً برای کنترل اتفاقات در تولید نفت است. ایالات متحد با داشتن ۵۰۰۰ نیرو در آنجا چیزی به دست نمی‌آورد. درواقع شاید به منافعش ضربه هم بزند. همین‌طورکه می‌بینیم ضربه هم زده و به رشد جنبش جهادی که اکنون ایالات متحد با آن در جنگ است کمک کرده.

اشقر: این برآورد توست و درست هم هست. اما سیاست‌گذاران امریکا این‌طور به مسایل نگاه نمی‌کنند. دیدگاه آن‌ها این است که تواناییشان را برای دخالت مستقیم در آن بخش از جهان دوباره تثبیت کنند که از زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر در حال برنامه‌ریزیش هستند و اهمیت بیش از اندازه‌یی برایشان داشته.

چامسکی: ما با هم توافق داریم که آنها از حمله‌ی سال ۱۹۹۰ عراق به کویت به این هدف رسیدند اما بین آن و گفتن اینکه آن حمله را به این ‌منظور می‌خواستند فاصله‌ی زیادی هست. برای انجام این کار راه‌های دیگری وجود داشت. راه‌های دیگر درواقع همان راه‌هایی بودند که انجامشان دادند با نوعی رویکرد محافظه‌کارانه که حمایت محدود اما مؤثری از صدام می‌کرد و او را مخالف ایران نگه می‌داشت و رابطه‌ی از بالای آن‌ها را حفظ و رابطه‌ی خیلی نزدیکی با عربستان و امارات برقرار می‌کرد. و این برای آن‌ها نظم خیلی خوبی بود و بر‌ هم زدنش با تمام عدم قطعیت‌ها و پیچیدگی‌هایی که از آن برمی‌آمد دلیل خاصی نداشت. می‌دانستند که منطقه بی‌ثبات است و همین‌که شروع به ورود به آن کنند، ممکن است هرچیزی رخ دهد.

اشقر: پس چرا بعداز سال ۱۹۹۱ عراق را تحریم کردند؟

چامسکی: با حمله‌ی عراق به کویت البته همه‌چیز پایان گرفت (اشقر: پس صدام یکهو بچه‌ی بدی شد؟) قانون‌ها را زیر پا گذاشت. مثل سرپیچی موفق کوبا. تا یک‌جا اجازه دارید کاری بکنید اما اگر قوانین را نقض کردید باید مجازات شوید. چرا ایران را مجازات می‌کنند؟ چون در سال ۱۹۷۹ قواعد را شکست و باید برای همیشه مجازات شود. عراق هم همین‌طور، صربستان هم همین‌طور. هرکس که دستورات را نپذیرد باید تاوانش را بدهد. این‌جوری نظامِ به‌خوبی نظم‌یافته‌یی را پیش می‌برند. اما مادام‌که دستورها را بیش‌وکم رعایت می‌کنید دلیل خاصی برای در هم کوبیدنتان وجود ندارد. این مدیریت امپریالیستی است!

اشقر: خوانش ما از سناریو با هم تفاوت دارد.


یادداشت‌‌ها*

پیش‌گفتارِ استفن شالوم

1. Peace in the Middle East? Reflections on Justice and Nationhood, New York: Vintage, 1974.

کتاب حجیم‌تری شامل این اثر با مشخصات زیر نیز منتشر شده است:

Middle East Illusions (Lanham, MD: Rowman & Littlefield,
2003)

2. The Fateful Triangle: The United States, Israel, and the Palestinians, Boston: South End Press, 1983.

چاپ به‌روزشده‌یی از آن در سال ۱۹۹۹ منتشر شد.

3. https://www.zmag.org/weluser.htm   ^^

4. Gilbert Achcar and Stephen R. Shalom, “Getting Out of Iraq,” New Politics
10, no. 4 (Winter 2006), pp. 5-10.

بخش اول این مقاله به نامِ “On John Murtha’s Position,” در وب‌ سایت‌های متعددی عرضه شد. برای مثال:

ZNet, November 21, 2005, https://www.zmag.org/content/showarticle.cfm?ItemID=9162

5. La Nouvelle guerre Froide, Le Monde après le Kosovo (Paris: Presses Universitaires de France, 1999)

ترجمه‌ی انگلیسی آن در اثر زیر به چاپ رسیده است:

 

Masters of the Universe? NATO’s Balkan Crusade, ed. Tariq Ali (London: Verso
2000), pp. 57-144.

6. The Clash of Barbarisms: September ۱۱ and the Making of the New World Disorder, New York: Monthly Review Press, 2002; second edition (with a new preface and a new chapter), Boulder, CO: paradigm Publishers, 2006.

این کتاب به‌دست حسن مرتضوی به فارسی برگردانده شده است.

7. The Israeli Dilemma: A Debate between Two Left-Wing Jews. Letters between Marcel Liebman and Ralph Miliband, selected, with an introduction and epilogue, by Gilbert Achcar (London: Merlin Press, 2006).

8. Eastern Cauldron: Islam, Afghanistan, Palestine, and Iraq in a Marxist Mirror, New York: Monthly Review Press, 2004.

۹. Letter to a Slightly Depressed Antiwar Activist”” این «نامه» که درست پس‌از سقوط بغداد نوشته شد به‌طور کامل یا خلاصه در روزنامه‌های لومانتیه (پاریس)، لیبراتزیونه (رملا لیبر بلژیک (بروکسل)، لوکوریه (ژنو) چاپ و در وب‌سایت‌های متعددی از جمله وب‌سایت زیر عرضه شد:

ZNet, https://www.zmag.org/content/showarticle.cfm?ItemID=3477

در اثر زیر نیز آمده است:

Eastern Cauldron (see note 8 above), pp. 258-264.

۱. برای مثال نک.

Edward S. Herman, The Real Terror Network: Terrorism in Fact and Propaganda (Boston: South End Press, 1982); Noam Chomsky, Towards a New Cold War: Essays on the Current Crisis and How We Got There (New York: Pantheon, 1982, pp. 47-55); Edward D. Herman and Frank Brodhead, The Rise and Fall of the Bulgarian Connection (New York: Sheridan Square Publications, 1986); Noam Chomsky, Pirates and Emperors: International Terrorism in the Real World (New York: Claremont Research and Publications, 1986; extended version, Cambridge, MA: South End Press, 2002); Noam Chomsky, The Culture of Terrorism (Boston: South End Press, 1988); and S. Herman and Noam Chomsky, Manufacturing Consent: The Political Economy of the Mass Media (New York: Pantheon,
1988).

2. US Army Operational Concept for Terrorism Counteraction, TRADOC Pamphlet No.
525-37, 1984.

۳. فهرستِ ثبتِ آرای سازمان ملل در نشانی اینترنتی زیر موجود است:

https://unbisnet.un.org:8080/ipac20/ipac.jsp?profile=voting&menu=search.

۴. قطع‌نامه‌ی ۱۵۹/۴۲ مجمع‌ِ عمومی به تاریخ ۷ دسامبر ۱۹۸۷، بخش چهارده؛ قابل دست‌رس در وب سایت زیر:

https://www.un.org/documents/ga/res/42/a42r159.htm.

۵. دو سال بعد ایالات متحد و اسراییل با قطع‌نامه‌ی مشابهی موافقت کردند (قطع‌نامه‌ی ۲۹/۴۴ مجمعِ عمومی، ۴ دسامبر ۱۹۸۹ که در وب سایت زیر در دست‌رس است:

https://www.un.org/documents/ga/res/44/a44r029.htm.)

تا آن موقع ایالات متحد رژیم پساآپارتاید را پذیرفته بود در طرح مسأله‌ی افریقای جنوبی به منظور نادیده گرفتن حق مقاومت، به‌جای «اشغال خارجی» گذاشتند «اشغال ناشناس».

۶. شورای داوری معیار، ۱۳ ژوئن ۲۰۰۲ درباره‌ی مبارزه با ترور

 (2002/475/JHA); available online at
https://www.statewatchiorg/news/2002/jul/frameterr622en00030007.pdf

7. “Proposed Definition of ‘Aggression,’ Submitted by American Delegation, July 25, 1945,” in International Conference on Military Trials (London, 1945); available online at
https://www.yale.edu/lawweb/avalon/imt/jackson/jack50.htm.

۸. قطع‌نامه‌ی ۳۳۱۴/۲۹ مجمعِ عمومی، ۱۴ دسامبر ۱۹۷۴ به نشانی زیر در اینترنت در دست‌رس است:

https://daccessdds.un.org/doc/RESOLUTION/GEN/NRO/739/16/IMG/NR073916.pdf?OpenElement

۹. همان‌جا. بند ۳، بخش (چ) که چنین است: «هریک از کنش‌های زیر به‌رغم اعلان به جنگ باید تابع و هم‌آهنگ با شروط بندِ ۲ بوده و به‌عنوان کنش تجاوز شناخته شوند: … (چ) دسته‌های مسلح، نیروها، ارتش‌های نامنظم یا دسته‌های مزدوری که دولت‌ها آن‌ها را می‌فرستند یا از طرف دولت‌ها دست به عملیات مسلحانه علیه دولت دیگری می‌زنند که از چنان شدتی برخوردار است که در فهرست کنش‌های بالا قرار می‌گیرند، یا درگیری‌های واقعی ناشی از آن».

10. Gilbert Achcar, The Clash of Barbarisms, 2nd expanded ed. (Boulder, CO: Paradigm Publishers, 2006), p. 91.

۱۱. برای مثال نک.

Jonathan B. Tucker (ed.), Toxic Terror: Assessing Terrorist Use of Chemical and Biological Weapons (Cambridge, MA: MIT Press, 2000); Philip B. Heymann, Terrorism and America: A Commonsense Strategy for a Democratic Society (Cambridge, MA: MIT Press, 1998); and Richard A. Falkenrath, Robert D. Newman, and Bradley A. Thayer, America’s Achilles’ Heel: Nuclear, Biological, and Chemical Terrorism and Covert Attack (Cambridge, MA: MIT Press, 1998).

12. Robert McNamara, “Apocalypse Soon,” Foreign Policy (May-June 2005); Graham Allison, Nuclear Terrorism (New York: Times Books, 2004).

13. “Treasury Office Has Four Agents Investigating Wealth of Bin Laden, Saddam,” White House Bulletin, April 29,2004; Marc Frank and Richard Lapper, “US Squeeze Angers Cubans: Bush Clampdown Is Seen as Blow to Family Ties,” Financial Times, May 10, 2004, p. 4; Nancy San Martin, “More Focus on Cuba Embargo Than Trail Is Questioned”, Miami Herald, April 30. 2004, p. 1A.

۱۴. برای مثال نک.

9/11 Public Discourse Project, Final Report on 9/11 Commission Recommendations, December 5, 2005. https://www.9-11pdp.org/.

که در وب سایت زیر در دست‌رس است:

https://www.9-11pdp.org/press/2005-12-05_report.pdf.

گزارش‌های دیگر را می‌توانید در وب سایت پروژه‌ی گفتمانِ عمومی درباره‌ی یازده سپتامبر https://www.9-11pdp.org/ بیابید.

15. National Intelligence Council, Global Trends 2015: A Dialogue About the Future With Nongovernment Experts, NIC 2000-02 (Washington, DC, 2000), p. 10; available online at
https://www.dni.gov/nic/PDF_GIF_global/globaltrend2015.pdf

16. U.S. Space Command, Vision For 2020, February 1997; available online at
https://www.fas.org/spp/military/docops/usspac/visbook.pdf.

۱۷. پل ولفوویتز در ماه می‌۲۰۰۳ به سم تَنِن هوز خبرنگار وَنیتی فیر گفت: «حالا می‌توانیم کمابیش تمام نیروهامان را از عربستان سعودی بیرون بیاوریم. حضور آن‌ها در ۱۲ سال گذشته در آنجا منبع مشکلاتِ بی‌پایان برای دولتی دوست بوده است. و وسیله‌ی عالی جذب نیرو برای القاعده. اگر به بن لادن نگاه کنیم، یکی از شکایت‌های اصلی او حضور نیروهای معروف صلیبی در سرزمین مقدس بود، مکّه و مدینه». در وب سایت وزارت دفاع:

https://www.defenselink.mil/transcripts/2003/tr20030509-depsecdef0223.html.

18. “Operation Security Impact on Declassification Management Within the Department of Defense,” February 13, 1998, produced by Booz Allen & Hamilton Inc., Linthicum, MD, available online at
https://www.fas.org/sgp/othergov/dod_opsec.html

این سند پیشنهادِ گونه‌یی راهبرد علنی سازی می‌دهد که از جمله شامل «ایجاد سرگرمی: فهرستِ موادِ از حالتِ محرمانه درآمده‌ی جالب ـ یعنی داده‌های قتل کندی» است و بعداً اشاره می‌کند که «اینترنت می‌تواند اشتیاقِ عمومی مهارناپذیر به «مواد سری» را با تولید مواد سرگرمیِ ارایه‌دهنده‌ی حسن‌نیت فروکش دهد».

۱۹. «فرایند تغییر [که برای «حفظ برتری ارتش امریکا در دهه‌های آینده» لازم است] حتا اگر باعث تغییر انقلابی شود احتمالاً فرایندی طولانی است البته اگر رویدادهای فاجعه‌بار و شتاب‌بخش پیش نیایند ـ مثل یک پرل‌ هاربر جدید». نک.

Thomas Donnelly et al., Rebuilding America’s Defenses: Strategy, Forces and Resources for a New Century (Washington, DC: PNAC, 2000); available online at

https://www.newamericancentury.org/RebuildingAmericasDfenses.pdf

20. “U.S. Senators Chat with Saddam,” in The Gulf War Reader, ed. Micah L. Sifry and Christopher Cerf (New York: Times Book, 1991), pp. 119-121.

۲۱. «وزیر امور خارجه، طارق عزیز، در بازنگری‌یی افشا کرد که عراق در اصل فقط اشغال جزایر و میدان نفتی مورد ستیزه را برنامه ریزی کرده بود. او گرفتنِ شهر کویت را «آخرین تصمیم» صدام درست پیش‌از حمله توصیف کرد». نک.

 

Amatzia Baram, “The Iraqi Invasion of Kuwait: Decision-making in Baghdad,” in Iraq’s Road to War, ed. Amatzia Baram and Barry Rubin (New York: St. Martin’s 1993), p. 23.

۲۲. در همان منبعِ قبلی از بارام آمده است که طارق عزیز عملاً افزود: «استدلال صدام این بود که [برای ایالات متحد] تفاوت نمی‌کند چه مقدار از خاک کویت فتح شود».

23. “The Glaspie Transcript: Saddam Meets the U.S. Ambassador,” in The Gulf War Reader, ed. Micah L. Sifry and Christopher Cerf (New York: Times Books, 1991), pp. 130, 133.

24. Ibid., p. 129.


پی‌نوشت:

تمام وب‌سایت‌هایی که در این یادداشت‌ها به آن‌ها ارجاع داده شده از ۲ تا ۷ ژوییه‌ی ۲۰۰۶ در دسترس بوده‌اند. 

1- Baker – Hamilton Iraq Study Group

2- Robert Gates

3- William Cohen

4- David Sanger, “U.S. Rejected Aid for Israeli Raid on Iranian Nuclear Site”, NYT, January 10, 2009

۵. جلبیر اشقر با تبار لبنانی اکنون در مدرسه‌ی شرق‌شناسی و مطالعات افریقایی دانشگاه لندن (SOAS) به تدریس علوم سیاسی اشتغال دارد. م.

6- William Patterson University

7- Melissa Jameson

8- Ronald Reagan

9- George P. Shultz

10- Robert Jackson

۱۱.  International Relations 101 course، برای اطلاعات بیش‌تر نک. یاداشت شماره‌ی ۹۲ بخش پنجم. م.

12- William Perry

13- OFAC

14- Kennedy-Johnson

۱۵. Monroe Doctrine؛ سیاست ایالات متحد تدوین شده در ۲ دسامبر ۱۸۲۳ که بیان می‌داشت هرگونه کوشش دولت‌های اروپایی به منظور استعمار یا دخالت در امور هر یک از دولت‌های قاره‌ی امریکا از سوی دولت ایالات متحد به عنوان تجاوز شناخته می‌شود و دخالت ایالات متحد را به همراه دارد. نیمکره‌ی غربی دیگر نباید تحت استعمار اروپا باشد و البته ایالات متحد هم در مستعمرات فعلی اروپا و امور داخلی آنها مداخله نمی‌کند. این دکترین همزمان با اعلام استقلال کشور‌های امریکای لاتین از اسپانیا اعلام شد و ایالات متحد بدین ترتیب، دغدغه‌های انگلستان را مبنی بر این‌که کشور‌های دیگر اروپایی زمام امور را در دولت‌های تازه استقلال یافته‌ی امریکای لاتین بدست گیرند برطرف می‌کرد. م.

16- Rotterdam

17- National Intelligence Council

۱۸.  Animistباور به جدایی روح از ماده. م.

19- Paul Wolfowitz

20- Science

21- J. William Fulbright

22- Arthur Schlesinger Junior

۲۳. dirty bomb، بمب‌های هسته‌یی پرتوزا با مواد منفجره‌ی هسته‌یی و آسیب‌های ژنتیک حاد. م.

24- PNAC

25- Dick Cheney

26- D. Rumsfeld

27- Jeb Bush

28- April Glaspie

29- San Diego

30- Colin Powell

31- Bechtel

32- Henry Kissinger

33- Scowcroft

۱۳۹۱/۰۹/۱۲ :تاریخ انتشار
© 2019 rouZGar.com | .نقل مطالب، با "ذکر ماخذ" مجاز است

© 2024 rouZGar.com | کلیه حقوق محفوظ است. | شرایط استفاده ©
Designed & Developed by: awaweb