rouZGar.com
مقوله‌ها نام‌ها فهرست برگزیده‌ها

برگزیده‌ها

< بازگشت

انقلاب فرانسه و ما کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان کتاب

مارکی دُ ساد - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی چهارم و پایانی کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

دفترِ فرنگ معرفی کتاب

مجله‌ی معرفی فیلم‌ها، رمان‌ها، کتاب‌ها، مقاله‌ها و… منتشر شده در فرانسه

رضا اسپیلی

فاشیسم و بنگاه‌های کلان اقتصادی کتاب

دانیل گِرَن - ترجمه‌ی رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی سوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی دوم کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

نظری درباره‌ی رمان ـ برنامه‌ی نخست کتاب صوتی

مارکی دُ ساد
ترجمه و صدای: رضا اسپیلی

جنبش جلیقه‌زردها در فرانسه ویدیو

ویدئویی نیم‌ساعته‌ در مورد شرایط شکل‌گیری و مطالبات جلیقه‌زردها

رضا اسپیلی

این دنیای درهم برهم و دیوانه مقاله

ادواردو گالئانو - برگردان: رضا اسپیلی

تا این‌که سرِت رو بالا آوُردى و اونجا جلوى چشمات در ِ‌توده‌ى روغنى رو که از فرط موندگى و کثافت سیاه شده‌بود باز کردن و اون‌قدر تلاش کردى تا کم‌کم تونستى اون آدم اون موقع مشهورى رو ـ مرد یا زن یا حتا یه بچه مثلاً پرنس یا پرنسس پرنس یا پرنسسِ اشراف‌زاده ـ که از بس پشت اون لیوان مونده بود سیاه شده بود بشناسى و با چرخوندن لیوان روى اون تخته سنگ کم‌کم چهره‌یى نمایون شد که تونستى بشناسیش و بفهمى اون کسى که بغل دستت نشسته کى بوده
آن هنگام

بایگانی

بی‌اسم یک

منا متاجی

این یکی درست همونی بود که فکر می‌کرد.

گفت: تو همونی هستی که فکر می‌کردم.

برای همین دست همو گرفتن و راه افتادن تو خیابون و از اونجایی که هر دو عاشق روزای بارونی و پرسه زدن تو خیابون بودن هر روز همین کارو کردن.

پسر فکر کرد اون با بقیه فرق داره.

دختر فکر کرد اون با بقیه فرق داره.

روزای اول کلی حرف زدن و کلمه واسه هم معنی کردن و راه رفتن. روزای بعد چون دیگه حرف همو خوب می‌فهمیدن شروع کردن قصه ساختن و شعر خوندن و راه رفتن.

روزای بعدتر یه لغت‌نامه نوشتن که فقط خودشون دونستن توش چه خبره. بارون هم هم‌چنان می‌بارید. هر دو بی‌توجه به اطراف حرف زدن و حرف زدن و راه رفتن. اونقدر که موزاییک‌های کف هر خیابون رو بهتر از کف دستشون می‌شناختن.

تا این‌که روزی پسر گفت: نظرت درباره‌ی یه خونه چیه؟

دختر گفت: اونجا بارون نمی‌یاد.

پسر گفت: عوضش گرمه.

دختر گفت: فکر می‌کردم با بقیه فرق داری.

پسر گفت: منم همین‌طور.

 

درباره‌ی‌ اون لغت‌نامه اگه می‌خواین بدونین، زیر رگبار سردی وسط یه خیابون خمیر شد.


 پی‌نوشت
ــ این داستان پیش‌تر در ماه‌نامه‌ی نقدنو، سال سوم، شماره‌ی ۱۴، شهریور و مهر ۱۳۸۵ چاپ شده‌است.

۱۳۹۰/۰۲/۰۴ :تاریخ انتشار
© 2019 rouZGar.com | .نقل مطالب، با "ذکر ماخذ" مجاز است

میثم متاجی

درود بر شما / یافتم تان و داستان رو خوندم / دست مریزاد .

‌ادامه...
۱۳۹۰/۰۲/۲۷ - ۱۲:۳۹
© 2024 rouZGar.com | کلیه حقوق محفوظ است. | شرایط استفاده ©
Designed & Developed by: awaweb