محمود بدیه
ظهر تابستان است.
مرد لب دریا رسید و از سکوی سیمانی کنار آب پائین رفت و روی ماسهها پرید.
مرد پیراهن سفید و شلوار سیاه پوشیده بود. بند کمربند را شل کرد. زیپ شلوارش را پائین کشید. لحظهای سرش را به سمت پائینتنه خم کرد. اما بعد با عجله لباسها را از تنش کند و دمپائیش را پرت کرد روی ماسهها. مقاب... ادامه
w w w . r o u Z G a r . c o m
شما وارد صفحهای فرعی شده اید.
درست تر این است که تمام لینکهای مربوط به هر صفحه را در خود همان صفحه اجرا کنید تا در یک باکس نمایش داده شوند.
.Copyright© 2020 rouZGar.com. All rights reserved | نقل مطالب، با "ذکر ماخذ" مجاز است.